شکل گیری سری METRO که بر اساس کتاب هایی با همین نام ساخته شده اند، فصل جدیدی در بازی های تیراندازی اول-شخص به وجود آورد و شاید بتوان آن را از معدود عناوین سبک آخر الزمانی دانست که توانسته تأثیر زیادی روی بازیکنان داشته باشد. METRO 2033 که توسط THQ منتشر شد، روند بسیار سختی را پشت سر گذاشت و با ورشکسته شدن این کمپانی، Deep Silver این IP ارزشمند را خریدای کرد. METRO: Last Light که همچنان توسط استودیوی اکراینی 4A Games ساخته شده یکی از بازی های بحث برانگیز و جالب توجه امسال به حساب میآید.
داستان
یکی از نقاط قوت سری METRO داستان آن است. همان طور که گفتیم، این بازی بر اساس کتاب هایی به نام METRO 2033 ساخته شده اند که نویسنده آن ها آقای دمیتری گلوخوسکی (Dmitry Glukhovsky) است. 4A Games نیز توانسته یک الگوبرداری بسیار خوب از آن داشته باشد و با وفادار بودن به اصل مضمون، ماجراهای بسیار خوبی را در بازی شکل بدهد. LL یک سال بعد از اتفاقات 2033 رخ می دهد و با توجه به اینکه بازی را به چه صورت به پایان رسانده باشید، شروع می شود. اکنون آرتیوم (Artyom) به عضویت گروه D6 درآمده است. وی پس از اتفاقات نسخه اول گرفتار کابوس های متعددی شده و خواب های وحشتناکی می بیند.
او قدرت خاصی در ارتباط برقرار کردن با موجودات وحشی دارد و به همین دلیل، همیشه ذهنش درگیر این موضوع است. در این بین، کان (Khan) خودش را به آرتیوم می رساند و پس از رفتن به سراغ رهبر گروه D6 که میلر (Miller) نام دارد، به آن ها می گوید که هنوز یکی از Dark Oneها زنده است و شاید آرتیوم با قدرت خاصی که دارد، بتواند با آن ها ارتباط برقرار کند. اما میلر دست به چنین کاری نمیزد و آرتیوم را به همراه تک تیراندازی به نام آنا (Anna) مأمور کشتن Dark One می کند. آن ها Dark One را پیدا می کنند و متوجه می شوند که او تنها یک بچه است که نمی تواند زیاد خطرناک باشد، اما ناگهان به ذهن آرتیوم وارد می شود و او را از هوش می برد.
پس از به هوش آمدن، آرتیوم توسط گروه دیگری به نام Nazi Reich دستگیر می شود و به زندان می افتد. در آنجا با کمک سربازی به نام پاول موروزو (Pavel Morozov) موفق به فرار می شود. اتفاقات زیادی برای این دو نفر رخ می دهند، اما در ادامه آرتیوم متوجه می شود که پاول یکی از افسران ارشد گروه دیگری به نام Red Line است که سعی در نابودی گروه D6 دارند. داستان بازی بسیار زیبا و فوق العاده هیجان انگیز دنبال می شود و نمیتوان به راحتی از آن فاصله گرفت. شخصیت پردازی های خوب و فضاسازی های بی نظیر باعث شده تا داستان بسیار جالب توجه و درگیر کننده باشد. المان های آخر الزمانی به شکل مناسبی به کار رفته اند و شاید در مقایسه با سایر بازی های هم سبک در سطح بالاتری قرار داشته باشند.
گرافیک
LL در بخش گرافیک یک سر و گردن بهتر از 2033 ظاهر شده و این تفاوت ها به خوبی در نسخه کنسولی و PC قابل مشاهده هستند. استودیوی 4A Games با استفاده از موتور اختصاصی اش که 4A Engine نام دارد، دست به ساخت این بازی زده و نتیجه آن نیز محصول قابل قبولی بوده است. اولین چیزی که در این بازی خودنمایی می کند، خلق فضاهای تاریک و مرموز است. نورپردازی فوق العاده نیز در ایجاد حس آخر الزمانی بی تأثیر نبوده است. Lens Flareهایی که از انواع و اقسام نورها به وجود آمده اند یا نورهای داینامیک روی روند بازی موثر هستند. نورپردازی باعث شده تا محیط های باز و فضای مرده شهر مسکو به خوبی شبیه سازی شوند و حال و هوای ابری و حس مرگ موجود به بازیکنان منتقل شود. سایه ها نیز به شکل خوبی نسبت به منبع نور از خود واکنش نشان می دهند و از آنجایی که نورها به شکل داینامیک طرحی شده اند، شاهد تغییر حالت سایه ها هم خواهید بود.
این موضوع بیشتر از هر چیز دیگری در سایه شخصیت اصلی مشاهده می شود. البته نباید لرزان و چندضلعی بودن برخی سایه ها را نادیده گرفت که در برخی مواقع به شدت محسوس است و سریعاً جلب توجه می کند. شهرهای مخروبه، متروهای تاریک و ساختمان هایی که تارهای عنکبوت سرتاسر آن ها را فرا گرفته اند و محل زندگی این حشرات جهش یافته شده، کاملاً با فضای بازی هماهنگی دارند و گشت و گذار در آن ها را دلهره آور کرده اند. از طرف دیگر، LL توانسته استفاده خوبی از NVIDIA Physics داشته باشد که نتیجه آن تخریب خوب برخی از پناهگاه ها و یا داینامیک بودن بیشتر آیتم های محیط است. طراحی صورت و لباس شخصیت ها بد نیست، اما وجود ضعف در برخی از انیمیشن ها باعث شده تا حرکات آن ها جالب به نظر نرسد. جلوه های ویژه و Particle Effectهای جذابی برای بازی طراحی شده اند. این موضوع باعث شکل گیری محیط هایی با گرد و غبار و تغییر شرایط آب و هوایی شده اند. بارش باران در LL چندان جالب نیست، اما تأثیر خوبی روی ماسک آرتیوم می گذارد و دید او را تا حد زیادی مختل می کند.
موسیقی/صداگذاری
موسیقی در خلق فضایی بی نظیر برای LL نقش مهمی داشته و این موضوع را باید مدیون ساخته های الکسی اوملچوک (Alexey Omelchuk) بود. آهنگ هایی که در این بازی می شنوید، حالتی مرموز و دلهره آور دارند. تنوع قطعات باعث شده تا در شرایط مختلف، خود را به خوبی با اتمسفر بازی هماهنگ کنید. گاهی صحنه ها اکشن هستند و موسیقی روند هیجان انگیزی به خود می گیرد و گاهی روند بازی مرموز می شود و نواها حس دلهره و تنهایی خاصی را به وجود میآورند. در کنار موسیقی، صداگذاری انجام شده در محیط نیز بسیار حرفه ای صورت گرفته است. توجه به منبع صدا شما را متوجه فاصله و جهت آن می کند. قدم زدن افراد، راه رفتن موجودات شیطانی و... کاملاً قابل تشخیص هستند. صداگذاری روی شخصیت ها نیز قابل قبول است و صداپیشه ها در این قسمت عملکرد خوبی داشته اند، اما ضعف انیمیشن های صورت باعث شده تا دیالوگ ها به هیچ عنوان با حرکات صورت اشخاص هماهنگی نداشته باشند.
گیم پلی
گیم پلی بسیار جذاب و متنوع LL باعث شده تا این عنوان تنها یک تیراندازی اول-شخص معمولی نباشد. بازی نه تنها شما را در صحنه های جذاب اکشن قرار می دهد، بلکه توانسته المان های مخفی-کاری و حس Survival Horror معقولی را منتقل کند. در حالیکه گیم پلی خطی دنبال می شود، چالش های متعددی را پیش روی شما قرار خواهد داد. روند اکشن بسیار نفس گیر است و صحنه های سینمایی طراحی شده، کمک زیادی به آن کرده اند. متأسفانه همانند نسخه قبلی، کم کاری در طراحی انیمیشن های آرتیوم، کمی از هیجان بازی کاسته است. خیلی از کارهایی که نیاز به تحرکات دست او دارند، همچنان بدون هیچگونه اتفاقی به نمایش درمی آیند.
اگر صحنه های سینمایی به شکلی طراحی می شدند که بازیکنان دخالت بیشتری در آن ها داشتند، قطعاً گیم پلی بهتری را شاهد بودیم. در اکثر این سکانس ها، شما تنها نظاره گر اتفاقات رخ داده خواهید بود و کمتر پیش میآید که از Quick Time Event استفاده شود. مراحل طوری طراحی شده اند که در آن ها آزادی خوبی به بازیکنان برای انجام دادن کارهای مختلف داده شده، اما شرایط بازی به گونه ای هستند که مخفی-کاری را بر حالت اکشن ترجیح می دهید که البته این امر باعث آسان تر شدن روند بازی خواهد شد. عبور از مکان های نورانی به صلاح شما نیست، چون توسط دشمن شناسایی می شوید. پس بهتر است که محیط های تاریک را انتخاب کنید.
همچنین میتوانید منابع نور را خاموش کنید یا آن ها را بشکنید. ممکن است که در زمان مبارزه با موجودات مخوف مترو ماسک آرتیوم آسیب ببیند یا خون و آب روی آن ریخته شود که تنها با فشار دادن یک دکمه می توانید آن را تمیز کنید. تعویض فیلتر ماسک نیز نقش مهمی را ایفا می کند و همیشه باید به این موضوع توجه داشته باشید و محیط را برای پیدا کردن فیلترها جستجو کنید. سیستم Loot کردن خوبی در LL طراحی شده و شما با کشتن دشمنان و یا گشت و گذار در محیط می توانید آیتم های کارآمدی را پیدا کنید. امکان شخصی سازی سلاح ها نیز وجود دارد و شما می توانید سلاح های خود را در طول بازی تقویت کنید. یکی از مشکلات جدی بازی در بخش گیم پلی هوش مصنوعی دشمنان است. در قسمت های اکشن، هوش مصنوعی بد آن ها باعث می شود تا کارهای مسخره ای انجام دهند و یا حتی در برخی مواقع متوجه حضور شما نمی شوند.
نتیجه گیری
LL یک FPS بسیار خوب با اندکی مشکلات است که می تواند نظر خیلی ها را به سمت خودش جلب کند. این بازی ترکیب جالبی از داستان و اتمسفری گیرا را پیش روی شما قرار می دهد.
سال ها پیش بود كه اولین نسخه از سری محبوب Rayman برای PC و PlayStation منتشر شد كه به عنوان یك بازی 2D در آن سال ها بسیار مورد توجه قرار گرفت. پس از عرضه یك نسخه موفق، این سری به شكل جدیدی در قالب عناوین 3D ادامه پیدا كرد و در نتیجه از ریشه های خود فاصله گرفت و به یك خواب عمیق چند ساله فرو رفت. خوشبختانه سال 2011 میزبان موفقی برای بازگشت این مجموعه به ریشه های خود بود و Rayman Origins با قصد تكرار موفقیت های نسخه اصلی منتشر شد. این نسخه كه توسط میشل انسل (Michel Ancel) دوست داشتنی طراحی و روانه بازار شده بود، در زمره برترین عناوین 2D تاریخ این نسل جای گرفت.
البته علیرغم تحسین كارشناسان، RO نتوانست انتظارات مالی ناشر را برآورده كند و همین نكته باعث شد تا E3 2012 باعث حسرت همگان با معرفی نسخه جدیدی به نام Rayman Legends بصورت انحصاری برای كنسول Nintendo باشد. نمایش فوق العاده این قسمت از یك طرف و انتخاب Wii U به عنوان پلتفرم آن از طرفی دیگر، باعث شد تا حضار، خود را بابت حمایت نكردن از RO سرزنش كنند. البته قضیه به همین جا ختم نشد و درخواست های مكرر علاقه مندان به ناشر، سبب شد تا خیلی زود این بازی برای سایر پلتفرم ها نیز تأیید شود. اكنون RL با تجربه درخشان دو دوره از E3 در سال های اخیر منتشر شده كه باید دید ارزش آن همه درخواست را داشته یا خیر؟
داستان
داستان و نحوه روایت آن برای سازندگان بازی های 2D پلتفرمر هیچگاه به عنوان یكی از اولویت ها در ساخت عناوین جدیدشان مطرح نبوده، زیرا لازمه یك بازی موفق در این سبك، گیم پلی مفرح و لذت بخش است. به همین دلیل، این مورد همواره به كانون توجهات سازندگان تبدیل شده است. سری Rayman نیز از همین قاعده كلی پیروی می كند، اما از معدود عناوین 2D است كه داستانی ساده، اما قابل قبول را ارائه می دهد و دلیل عمده آن هم، بسته به وجود شخصیت های داستانی محبوبی همچون Rayman و GloBox است. داستان RL از آنجایی آغاز می شود كه Rayman و دوستان تنبلش كه مدتهاست به شغل شریف تن پروری مشغولند، به خواب عمیقی فرو رفته اند.
در این حال، موجوداتی ناشناخته مثل اژدها و غول های افسانه ای به محل زندگی آن ها هجوم می آورند و طبق معمول Rayman و همراهانش باید تمامی این مشكلات را برطرف كنند. در ابتدای بازی Rayman توسط Morphy از خواب چندین ساله بیدار می شود. او وخامت اوضاع را برای قهرمانان شرح می دهد و از آن ها كمك می طلبد. به این ترتیب، دار و دسته جنگلی ها راهی سفری پرمخاطره جهت رویارویی و نابود كردن موجودات افسانه ای به درون تابلوهای نقاشی می شوند. به طور كلی، تنها شاخص داستان این نسخه، همچون عناوین قبلی، خلق شخصیت های دوست داشتنی و جدیدی است كه همواره از این مجموعه سراغ داشته ایم. كلیت داستان دارای هیچ پیچیدگی خاصی نبوده و همچون دیگر آثار كلاسیك این سبك در اوج سادگی پیش می رود، اما با این حال دارای نكات جالبی است كه باعث می شود تا RL از این نظر عنوان ضعیفی نباشد.
گرافیك
سری بازی های Rayman از ابتدای راه تا به حال، به وجود گرافیك هنری و زیبا، زبانزد خاص و عام بوده و این برتری، نكته تازه ای برای این عنوان محسوب نمی شود. این زیبایی زمانی به اوج خود رسید كه تم گرافیكی شاد و طنزآمیز RO در میان بازار اشباع شده ای از عناوین خشن و آخر الزمانی، بسیار مورد توجه قرار گرفت. تا جایی كه به اثر جدید استودیوی Ubisoft Montpellier لقب نقاشی هنری داده شد. اینبار در RL شاهد پیشرفت گرافیكی محسوسی هستیم كه روی همان تم كارتونی و بسیار دیدنی بازی اعمال شده است. RL با استفاده از موتور انحصاری Ubisoft، یعنی UbiArt Framework ساخته شده كه جلوه های بصری و جنبه های هنری آن بیشتر به یك تابلوی نقاشی می مانند تا یك بازی کامپیوتری.
پس زمینه های زنده و در اكثر مواقع توأم با جلوه های 3D كه در راستای عمق دادن به گیم پلی نقش خود را ایفا می كنند، هر كدام به تنهایی، یك تابلوی نقاشی بوده و قادر هستند تا برای مدت ها، هر كسی را محو تماشای محیط كنند و این در حالیست كه شاخص اصلی و قدرتمند گرافیك بازی، مانند قبل، مربوط به طراحی شخصیت ها و انیمیشن های متنوع آن ها می شود. سازندگان در این زمینه بسیار موفق ظاهر شده اند و خیلی كم پیش می آید که نمونه های مشابهی در طول بازی در موقعیت های یكسان دیده شوند. اضافه شدن جلوه ها و افكت های بصری جدید در كنار مدل های متفاوتی از شخصیت های اصلی قابل بازی از دیگر نقاط برجسته این نسخه محسوب می شوند. ارزش های گرافیكی این بازی به هنگام جابجایی در بین مراحل و لوكیشن های متنوع (از محیط های جنگلی گرفته تا قلعه های باستانی در دل كوهستان) با حضور انواع جدیدی از دشمنان ریز و درشت است كه تجلی پیدا می كنند. در كنار تمامی موارد مذكور، سرعت فریم 60 را نیز اضافه كنید كه تأثیر بسزایی بر بالا بردن سرعت گیم پلی گذاشته است.
موسیقی/صداگذاری
RL نه تنها از نظر بصری دارای نقاط برجسته ای است، بلكه صداگذاری آن تحت تأثیر همین موضوع به شكل تحسین برانگیزی صورت گرفته تا شاهد عنوانی به مراتب قوی تر از نظر سمعی و بصری نسبت به RO باشیم. البته همچنان دیالوگ های آنچنانی در بازی وجود ندارند، اما بذله گویی های برخی شخصیت ها در غالب لهجه و زبان خاصی كه دارند، در نوع خود بسیار لذت بخش است. همچنین استفاده از افكت های صوتی كوتاه به منظور جلوه دادن به برخوردها و اتفاقات سریع موجود در جریان بازی، هر بازیکنی را به خود جذب می كند. یكی دیگر از نكات قابل تأمل در بخش صداگذاری، افزایش چشمگیر افکت های صوتی در پس زمینه و آنچه كه توسط موجودات و عوامل محیطی به گوش می رسد، است كه بسته به نوع مراحل متغیر هستند. موسیقی RL عملكرد بسیار متفاوت و به مراتب بهتری نسبت به RO از خود به نمایش گذاشته است. اینبار هم کریستوف هرال (Christophe Héral) و بیلی مارتین (Billy Martin) با بهره گیری از چند سبك مختلف موسیقی كه عمدتاً آهنگ های شاد و محبوب این سری هستند، بازیكن را در دنیای بازی غرق می کنند.
گیم پلی
گیم پلی، مهمترین بخش عناوین پلتفرمر یا به نوعی پاشنه آشیل آن ها محسوب می شود كه موفقیت در این بخش موجب پیروزی است و عكس این قضیه نیز امكانپذیر است. در ابتدا ممكن است RL را با نسخه قبلی اشتباه بگیرید، زیرا هسته اصلی گیم پلی همچنان دست نخورده باقی مانده است. اما پس از دقایقی با حضور Morphy متوجه تفاوت های میان این دو نسخه خواهید شد. همواره در طول مراحل، باید سریع نحوه عملكرد او را برای حل معماها و نابودی دشمنان مشخص كنید كه گاهی تأخیر به منزله نابودی محسوب می شود.
Morphy می تواند آن ها را سرگرم و آسیب پذیر كند، موانع را از پیش روی شما بردارد و در مواقعی كه فكرش را هم نمی كنید، به دادتان برسد، او به تنهایی می تواند وجه تمایز میان دو نسخه اخیر لقب بگیرد. همچنان در ابتدای مراحل، می توانید از میان شخصیت های موجود، یكی را انتخاب كنید. سپس با استفاده از رابط كاربری بازی میان مراحل اصلی و جانبی كه در قالب تابلوهای دیواری حضور دارند، جابجا شوید و هر فصل از گیم پلی، در محیط های متنوعی دنبال می شوند. با پریدن و ضربه زدن به دشمنان آنها را از بین ببرید و از صد موانع و معماها عبور كنید. بر خلاف نسخه قبلی، تمامی قدرت های موثر بر روند گیم پلی از ابتدا در اختیار بازیكن قرار دارند و دیگر آن سیستم پیشرفت دوست داشتنی موجود در نسخه قبلی وجود ندارد.
دیگر المان های كلیدی موجود در این سری همچون راه رفتن روی دیوارها، شنا كردن، ضربات سنگین و سرعتی و همچنین پروازهای مقطعی، همگی به همان شكل شناخته شده گذشته به این نسخه منتقل شده اند. مبارزه با Bossهای غول پیكر، اما كارتونی نقش پررنگ تری در این نسخه ایفا می كند، اما همچنان جمع آوریLum ها اصلی ترین هدف شما در طول بازی محسوب می شود. مراحل جانبی مفرحی همچون KungFoot هم در RL طراحی شده اند كه می توانید در قالب تیم های فوتبال با یكدیگر رقابت كنید. البته بالا رفتن ارزش آیتم های موجود در بازی مقداری باعث كند شدن گیم پلی شده، زیرا بازیكن سعی می كند تا برای رسیدن به امتیاز بیشتر، تمام محیط را بررسی كند. همچنین وجود مراحل مخفی و اهمیت آنها در بخش امتیازدهی، باعث می شود تا به سرعت از هر جایی عبور نكنید. كنترل بازی فوق العاده است و برای هر كدام از حركات اصلی كلیدهای مجزایی در نظر گرفته شده تا درصد خطاها كاهش یابد. اما شاید اصلی ترین نقطه قوت این نسخه، بخش چندنفره مفصل آن باشد كه از همان كلیت RO تبعیت می كند. همچنان می توانید به طور همزمان با 4 نفر در قالب 4 شخصیت در بازی مدت ها تفریح كنید.
نتیجه گیری
RL یكی از برجسته ترین عناوین پلتفرمر این نسل است كه با بهره گیری از فضای طنزآلود و محبوبیت بسیار بالای شخصیت های دوست داشتنی اش در قالب دنیایی زیبا و جلوه های بصری خارق العاده، تجربه ای نوین از یک عنوان 2D پلتفرمر را در اختیار علاقه مندان قرار می دهد.
در این بازی اکثر قهرمانان و ضد قهرمانان کمیک های مارول حضور دارند و به دست گرفتن کنترل آن ها در این بازی می تواند حال و هوای خاصی داشته باشد. در کاور بازی هم ۱۱ تا از این قهرمانان حضور یافته اند که در راس آن ها Iron Man (مرد آهنی) را می بینیم.

زمانی که دموی بازی LEGO Marvel Super Heroes به نمایش درآمد، خیلی ها از خود پرسیدند که “آیا این بازی روی PS4 در حال اجرا است؟” و بعد با Xbox 360 مواجه شدند! این بازی دارای صحنه هایی است که به سرعت شما را تحت تأثیر قرار می دهند.
شما Sand Man را مشاهده می کنید که از هزاران تکه LEGO تشکیل شده و تمام آن ها روی هم یک هیولای بسیار بزرگ به اندازه یک آسمان خراش را به وجود آورده اند. وسعت و جزئیات محیط واقعاً عالی است و وجود بیش از ۱۰۰ شخصیت قابل بازی در این عنوان، شما را غافلگیر خواهد کرد. استودیوی TT Games کاری کرده که هر چه از سری بازی های LEGO تا این لحظه می شناختیم را از یاد ببریم.
فیل رینگ (Phil Ring) تهیه کننده این بازی می گوید: “ما می دانستیم که بالاخره باید نسل قبلی و تکنولوژی های قدیمی را پشت سر گذاشت و به همین دلیل تصمیم گرفتیم تا از تمام قدرتمان در طراحی محیط بازی استفاده کنیم. با این کار، هم شخصیت های بزرگ تری را نمایش داده و هم اتفاقات بیشتری را به بازیکنان نشان دهیم. ما خیلی خوش شانس بودیم که چنین تیم حرفه ای را برای رسیدن به این هدف در اختیار داشتیم و به همین دلیل سعی کردیم تا تکنولوژی جدیدی را خلق کنیم که موتور بازیسازی را بسیار متحول کرد و همه چیز را تغییر داد.” بزرگ ترین محیط بازی، مکانی است که Hulk در آن دیده می شود.
او یکی از شخصیت های بسیار بزرگ LMSH است و قطعاً باید برای او محیط های عظیمی طراحی می کردیم. او تأثیر زیادی روی محیط می گذارد و می تواند همه چیز را خراب کند. همچنین او قرار است با ارتش سربازان شنی در شهر نیویورک مبارزه کند. TT Games می گوید که شخصیت های Hulk و Big-Fig بسیار متفاوت هستند و از همه مهمتر، بازی کردن با آن ها هیجان خاص خودش را دارد. این شخصیت ها می توانند یک اتومبیل را بلند کنند، دیوارها را از بین ببرند و دنیای لگویی بازی را به ویرانه تبدیل کنند. در کنار Hulk، شخصیت های دیگری مانند برخی از افراد X-Men را هم مشاهده می کنید.
LMSH مجموعه ای از تمام ابرقهرمان های Marvel است که هر کدام لحظاتی به یاد ماندنی را برای شما رقم می زنند. همچنین یکی از تفاوت های مهم این بازی نسبت به نسخه های قبلی، این است که LMSH کاملاً Open-World ساخته شده و بازیکنان می توانند به هر جای شهر نیویورک که می خواهند، بروند. همچنین این بازی یک انقلاب بزرگ را در سری بازی های LEGO به وجود آورده و بازیکنان در تغییر شخصیت ها و استفاده از قدرت های مخصوص آن ها المان های جدیدی را مشاهده خواهند کرد.

به طور مثال، Hulk به Grand Central Station می رود و در این هنگام، کوهی از شن از پنجره ها و درهای این مکان داخل می شوند. در این حالت، بازیکنان می توانند شخصیت خود را عوض کنند و کنترل Iron Man را بدست بگیرند.
وقتی شخصیت بازی را عوض می کنید، سریعاً متوجه تغییر گیم پلی می شوید. Iron Man کاملاً با Hulk فرق دارد و گیم پلی او نیز تا اندازه زیادی به یک عنوان اکشن سوم-شخص تغییر می کند. نمای دوربین به شکل بسیار خوبی شما را در جریان تمام اتفاقات قرار می دهد. Hulk نیز در هر زمان از بازی می تواند خودش را به حالت طبیعی و شخصیت بروس بنر (Bruce Banner) دربیاورد. در حالیکه شن ها ساختمان را خراب می کنند، Hulk که اکنون به بروس تبدیل شده از آنجا خارج می شود و دوباره خودش را به Hulk تبدیل می کند تا بتواند با دشمنانش مبارزه کند. بعد از این قسمت ها، ما شخصیت سومی را مشاهده کردیم.
او Spider-Man بود که TT Games آن را بسیار جالب و منحصر به فرد طراحی کرده است. او به خوبی می تواند با تارهایش در محیط گردش کند و ظاهرش بسیار جالب از کار درآمده است. Particleهای بسیار زیادی را در بازی مشاهده می کنید که ابرها نیز بخشی از آن ها به حساب می آیند. حال این ۳ شخصیت سعی می کنند تا با همکاری با یکدیگر Sand Man را از بین ببرند.

هر کدام از این قهرمان ها با قدرت های خاصی که دارند، او را به تله می اندازند و سرانجام Hulk او را از بین می برد. تمام شخصیت ها با صداگذاری کامل در بازی حضور دارند و همچنان دیالوگ های بامزه ای برای آن ها در نظر گرفته شده اند. همچنین، در حالیکه به نظر می رسد LMSH برای کنسول های نسل بعد ساخته شده، باید بگوییم که می توانید این عنوان را روی کنسول های حال حاضر هم تجربه کنید
The Last of Us یک بازی اکشن – ماجراجویی سوم شخص از شرکت بازی سازی Naughty Dog است که یکی از برترین و یا میشود گفت بهترین انحصاری PS3 است، ناتی داگ که در گذشته بازی های خوب و دوست داشتنی Crash Bandicoot و Jack and Dexter را داشته و سازنده بازی بزرگ و ارزشمند Uncharted می باشد، بار دیگر نشان داد که یکی از ابر قدرت ترین شرکت های بازی سازی در دنیای گیم است.در بازی سبک های مختلفی مانند spy، Action، puzzle و … یافت می شود و می شود گفت Last of Us یک بازی کامل است.اینک با نقد کوتاهی از این بازی در ادامه مطلب همراه شوید.

اطلاعاتی از بازی:
بازی The Last of Us, اکنون همه همه ما میدانیم که این بازی بازی در سبک اکشن – ماجرایی است که با داستان هایی ترسناک وتاثیر گذار همراه میشود.که البته این باری تنا انحصاری کنسول Ps 3 میباشد که همین باعث شده است غم و اندوه سایر کنسول داران را برانگیخته کند.اما شاید این یکی ازدلایل خرید یک کنسول جدید(Ps3) باشد.
بازی های Resident Evil و Dead Rising و The Walking Dead از جمله بازی های هم نسل The Last of Us میباشد که همه آنها شما را به احساس ترسی هولناک و وحشت و اینها شما را با شیوه های متعددی از فرار آشنا میکنند.اما سطح هیچ یک از آنها به شدتی که شرکت Naughty Dog در اثر جدیدش یعنی The Last of Us قرار داده نمیباشد.
The Last of Us در جهانی اتفاق می افتد که در آن موجودات مرگبار و آلوده با به اصطلاح “زامبی” و آزاد پرست وجود دارد.که جامعه و شهر ها را از مکانهایی برای قرنطینه و… پر کرده است.و برای شخصیت The Last of Us که Joel و Ellie نام دارند هر روز بیش از کسان دیگر برای زنده ماندن تلاش میکنند.

شخصیت ها:
در این بازی شما در نقش Joel (شخصیت اصلی) که سن او چیزی حدود چهل یا پنجاه است را دارید. که یک قاچاقچی حرفه ای که تا کنون موفق بوده است یک زندگی مناسب و معقول را داشته باشد.Joel در بازی وظیفه حمایت از یک کودک با نام Ellie در تمامی مرزهای کشوررا برعهده دارد.
الی (Ellie) یک دختر چهارده ساله است که در تمام طول این سفر، ما را همراهی خواهدکرد. او به دلیل تولدش پس از شیوع آلودگی، هرگز جهان قدیمی ما و هر آنچه که در دنیای پشت دیوارهای منطقهی قرنطینهشده قرار دارد را ندیدهاست. آنچه که در خانهی آنها اتفاق میافتد، او را مجبور به فرار از شهر به کمک جول میکند. او دختری با استعداد و باتجربه است و در طول این سفر خطرناک، کمکهای زیادی به جول در درگیریها میکند. شخصیت وی نیز برگرفته از نقش Mattie Ross در فیلم True Grit است. نوجوانی باهوش و مستقل در سن رشد و البته تحت حمایت مردی به نام جول. در کمیکهای prequel بازی، شاهد روایت داستان زندگی وی پیش از آشنایی با جول هستیم. وی به مناطق قرنطینهشدهی مختلفی میرود تا در نهایت به جول میرسد و این گونه داستان The Last of Us آغاز میشود.
Bill: یکی از دوستان که برای گرفتن ماشین پیش او میروید او مردی قدرتمند است که در آن مرحله برای عبور از سد زامبی ها خیالتان جمع است:دی او به شما ساخت بمب و استفاده از شات گان را می آموزد و مهارت خاصی در ساخت تله زامبی ها دارد!
در تلاش برای رسیدن به مقصد شما باید راه های سختی را پشت سر بگزارید از کشور های های بسیاری عبور و تمدن های مختلف راپشت سر بگزارید.The Last of Us جهان را در یک بند به حواشی و اتفاقات خود خلاصه میکند.
موسیقی و صدا گذاری :
یکی از چیز هایی که در e3 پارسال از این بازی بیشتر مطرح شد صدا گذاری بازی بود که فوق العاده بود، همه چی سر جای خودش. صدای جول و الی و هر شخص دیگری هم عالی کار شده بود.فقط یکی از نواقص بازی حرف های تکراری دشمنان شما بود که بسیار تکرار میشد. موسیقی بازی هم که … جای حرف نداره. ناتی داگ قبلا در آنچرتد مهارت خود را در این زمینه نشان داده بود که کم از شاهکار نداشت.

سلاح و مهمات:
در این بازی سلاح و مهمات در سطح بسیار محدودی است پس بازیکننده باید حساب حتی یک تیری را هم که از تفنگش خارج میشود را داشته باشد.زیرا جستو جو برای مهمات وقت و زمان شما را تلف خواهد کرد.در این بازی اگر بدرستی عوامل و حرکات و مقدار استفاده از مهمات را بدرستی مدیریت کنید در طول سفر برای شما مشکلی پیش نخواهد آمد و سفر برایتان آسان خواهد بود.

گرافیک:
The Last of Us از گرافیکی خیره کننده و کیفیت تصاویری بسیار بالا برخوردار است.که در اولویت آن ترکیب و تلفیق بی نظیر از قلوه سنگ ها و شاخ و برگ و افکت های بینظیر آن این بازی را به یک زندگی واقعی و داستانی زیبا مبدل میکند و این بازی بازییست که هر دارنده کنسول ps3 پیشنهاد میشود.

امتیازات:
گیم پلی: 10
گرافیک: 10
نوآوری: 10
صداگذاری: 10
جذابیت: 10
امتیاز کل: 10
در نهایت:
بازی The Last of Us یک بازی کامل است.حالا از هر نظر;چه در بخش داستان(داستانی بسیار زیبا),چه در گیم پلی(گیم پلی بسیار سرگرم کننده و روان) و یا تولید
نه تنها این ها بلکه این از فراز و نشیب های کنسول Ps3 میباشد.
همچنین با اجرا و ایفای نقش های فوق برجسته خود، دیالوگ های عالی و صداگذاری بی نقص و بکار گیری موسیقی های زیبای متن در کنار یک گیم پلی چالش برانگیز و فرمول موفق خود در پیاده سازی المان های ژانرهای مختلف و در رأس آنها خلق یک اتمسفر گیرا و استثنائی همراه با طراحی هنری و به ویژه فنی کم نظیر خود به حق سزاوار لقب، کامل ترین بازی این نسل است که توانست این صنعت را یک گام دیگر به جلو سوق دهد.
اسکرین شات هایی از این بازی:
چند روزی از انتشار عنوان جدید استدیو تل تیل یعنیThe Wolf Among Us میگذرد.همان طور که میدانید عنوان قبلی این استدیو با نام مرده متحرک سال پیش به عنوان بهترین بازی سال معرفی شد و خود این استدیو به عنوان برترین استدیو بازی سازی.پس امسال انتظارات زیادی از این استدیو میرفت که تل تیل با انتشار این عنوان داستان محوری خود توانست به خوبی این انتظارات را براورده کند.
The Wolf Among Us : Episode 1 : Faith
داستان
ابتدا اجازه بدهید که با بخش داستان بازی نقدمان را شروع کنیم.در داستان شما جای شخصیتی به نام بیگ بی یا بیگبی ولف هستید که در شهری به نام Fabletown زندیگ میکنید که اتفاقا کلانتر این شهر نیز هستید.بیگبی یک گرگینه بسیار عصبانی وخشم گین است که اکثریت مردم از ان وحشت دارند.
داستان بازی به ارامی شروع میشود بیگبی ابتدا وارد ساختمان میشود و شاهد دعوای یک زن وشوهر به نام های Faith و Woodman میشود.ولف ابتدا طرف Faith را میگیرد و اقای Woodman را بشدت کتک میزند.فردای ان روز شما سر قطع شده Faith روبروی ساختمان خود مشاهده میکنید که شاید اولین چیزی که به ذهن شما میرسد این است که Woodman خانم Faith را به قتل رسانده.
این اتفاق شروع بازی را رقم میزند و هرچه که مراحل بازی را میگذرانید متوجه میشوید که قتل Faith فقط یک پرونده قتل ساده نیست و مربوط به یک پرونده قتل زنجیره ای است که شما در جریان بازی شاهد سرهای بریده شده بسیاری هستید.
شخصیت پردازی ها و دیالوگ های شخصیت ها بسیار عالی صورت گرفته بطوری که شما در جریان بازی هرگز خسته نمیشوید البته دیالوگ ها معمولا طولانی هستند اما اگر به ان ها توجه کنید خسته نمیشوید.شخصیت پردازی ها ان قدر قوی هستند که در بعضی مواقع شما این حس را پیدا میکنید که در حال مشاهده یک فیلم هستید.
داستان بازی هم بسیار عالی پیش میرود و در این موضوع هم شما هرگز خسته نمیشوید زیرا که هر لحظه شاهد یک ماجرا ویا یک اتفاق تازه هستید و از همان بتدا شما جذب ان میشوید که بفهمید در اخر شاهد چه موضوعی هستید.
اگر بازی را انجام داده باشید میدانید که شما در بعضی از مواقع اتفاقات بازی را با انتخاب های خود رقم میزنید و تصمیمات زیادی را در جریان بازی میگیرید.
بطور کل بازی در بخش داستان بسیار غنی است.
گیم پلی
در قسمت قبل هم اشارهای به این موضوع که شما با تصمیمات خود روند بازیرا پبش میبریدد کردیم.هر انتخاب شما یک اتفاق یا یک موضع جدید و متفاوتی را در بازی رقم میزند شما با انتخاب تصیمات خود شخصیت بیگ بی را در بازی ایجاد مکینید که این ویژگی خلاقانه بازی گیم پلی بازی را بسیار جذاب کرده است.
البته این ویژگی در عنوان قبلی این استدیو یعنی بازی مرده متحرک نیز وجود داشت اگر این عنوان جدید را با بازی مرده متحرک مقایسه کنیم در کل متوجه میشویم که هیچ گونه نواوری جدیدی در این عنوان جدید ایجاد نشده و فقط شخصیت ها و داستان بازی عوض شده پس میتوانیم نتیجه گیری کنیم که این ویژگی که روند بازی با توجه به شما پیش میرود در کل جالب است اما نسبت به عنوان مرده متحرک بخش گیم پلی یک بخش بسیار تکراری است.
یکی دیگر از نکات مثبت گیم پلی زاویه دید دوربین است که به خوبی با حرکات بازیکن امیخته شده است.مثلا وقتی شما سر خود را تکان میدهید تا جزئیات یک صحنه را بررسی کنید بازی به خوبی زاویه دید شما را با در نظر گرفتن محیط تنظیم میکند.
در کل میتوان گفت که گیمپلی بازی نو اوری خاصی ندارد ولی به خودی خود جذاب است وشما را به ادامه بازی تحریک میکند.
گرافیک
با لاخره رسیدیم به بخش گرافیک.گرافیک بازی در سبک سل شید طراحی شده و مطئنن گرافیک ان چنان خوبی را نمیتوان از این سبک انتظار داشت ولی اگر سبک گرافیک بازی را نادیده بگیریم طراحان این بازی صورت شخصیت ها هنگام حرکت یا صحبت کردن را به خوبی طراحی کرده اند.شما میتوانید احساسات یک شخصیت را هنگام صحبت کردن در چهره ان ببینید و این مزیت شما را غرق در بازی میکند.
در کل بخش گرافیک بازی ساده اما زیبا است.
صداگذاری و موسیقی
خوشبختانه بخش صداگذاری در بازی بصورت خوبی انجام گرفته و صداگذاران شخصیت ها کار خود را به خوبی انجام داده اند ام نا گفته نماند که موسیقی متن بازی در بعضی از لوکیشن های بازی که به ان نیاز است وجود ندارد البته تعداد این موقعیت ها کم و در بیشتر اوقات شما میتوانید هماهنگی موسیقی و صحنه را با هم مشاهده کیند و در کل میتوان این بخش را یکی از بهترین بخش های بازی دانست و تل تیل توانسته به خوبی از عهده این بخش بربیاید.
نگاه اخر
در این عنوان ما شاهد رنگ بندی های بسیار جذاب و دقیق,قسمت های اکشن و دکمه زنی های هیجان انگیز و موسیقی بسیار زیبایی بودیم که همه ان ها ئر کنار هم یک بازی بی نقص و عالی را برای ما رقم میزند و با توجه به سطح انتظاراتی که از تل تیل میرفت بنظر من این استدیو توانست شاستگی خود در خلق عنوان های جذاب را به همگان ثابت کند گرچه باگ هایی هم در بازی دیده میشد اما مطئنن ما در چهار اپیزد باقیمانده شاهد این مشکلات نخواهیم بود.
باز هم قهرمان سازی اونم در ژانر تخیلی و این بازی مرد عنکبوتی، کسی که شاید خیلی از ماها بیشتر سری فیلم های این عنوان رو دیده باشیم تا بازی کردنش رو ولی خوب مارول این بازی نسخه دوم سری جدید مرد عنکبوتی رو منتشر کرده.
اما خوب برای تفریح هم شده می تونید بهش اعتماد کنید برای چند ساعتی هم که شده خودتونو در نقش یک شخصیت فوق العاده بزارید و چنتا تار بندازید و دشمنانتون رو بین تارهاتون گرفتار کنید که البته این نکته رو هم باید بهتون بگم که نباید منتظر سلاحه دیگه ای به غیر از تار باشید چرا که این بازی بر اساس فیلمش ساخته شده و میشه گفت که زیاد شاید جالب نباشه که با دست خالی بخواید دشمناتون رو از پا دربیارید که این میتونه یک نکته نا امید کننده برای این عنوان باشه و اون هیجان خاص بازی کردن جای قهرمانان رو از ما بگیره.
حالا میخوایم با هم دیگه این بازی رو به نقد بکشیم و ببینیم اشکالات و نقطه های مثبتش چیه.
داستان بازی
خوب، نمیشه گفت خیلی داستان قوی هست یا ضعیف – ولی خوب از یه جای به بعد دیگه داستان اصلی بازی از دستتون در میره – یه نگاهی میندازیم به داستان که همین طور که شاید خیلی هاتون بدونید کاراکتر اصلی بازی پیتر پارکر معروف هست که همچنان در پی قاتل عمو بن می باشد و داستان بازی تغییر خاصی پیدا نکرده – اما در این میان داستان های دیگری نیز رخ می دهد – مثلا شما باید در درگیری های خودتون به جنگ گانگستر های شهر منهتن امریکا و روسی ها روبرو شوید که اتفاق برای این می افتد که شما به دنباله اون قاتل باید با این افراد روبرو شوید.
نکته ای جالب
یک نکته خیلی جالب و مثبت که در این عنوان هست اینه که شما تا حدودی می تونید در شهر هم بگرید ؟! اره، پیتر پارکر میتونه لباس شخصی بپوشه و در مکان هایی مثل همایش های آسکورپ ، کمیک بوک فروشی و حتی خونه خوشون بگرده و کارهایی رو هم انجام بده
دوست و دشمن ؟!
مثل هر بازی دیگری شما هم در این عنوان دوست ها و دشمنانی دارید که هر کدومشون در یک جای بازی ایفای نقش خواهند کرد – از این افراد می تونیم به کسانی مثل Carnage Killer ، Shocker اشاره کرد که شاید خیلی هاتون در کتاب های کمیک مرد عنکبوتی دیده باشید و در این سری خیلی از درگیری هاتون با این افراد هست
Whitney Change
یک خبرنگار مشهور هست که می تونید بهش اعتماد کنید چرا که خیلی از حمایت ها از شما توسط او انجام می پذیرد
همچنین شما در این بازی استن لی هم هستند که اگر با سری قبلی اشنایی داشته باشید ایشون خالق مرد عنکبوتی هم هستن و عادت بر بازی کردن در بازی های خود هستند که در این سری هم ایفای نقش خواهند کرد که شما باید در یکی از مراحل ایشون رو نجات بدید !!
گیم پلی بازی
گیم پلی بازی همین طور که شاید خیلی هاتون فکر کنید شما هستید و در و دیوارهای شهر منهتن که باید تار بندازید از اونا بالا و پایین بشید که شاید بیشترین جذابیت این بازی همین کارها باشد
نسبت به سری قبلی بازی تغییر خاصی رو شاهد نیستیم و همون مبارزات رو می بینیم که بیشترین چیزی که شاید توجه شما رو جلب کنه Whitney Change هست که شخصیت رو در درگیری ها سریع تر میکنه و میتونید هر از گاهی از اونها به دست بیارید و سرعت عمل پیتر رو بیشتر کنید و دشمنانتون رو بهتر و سریع تر از پا دربیارید
سازندگان سعی داشتن که کمترین امکانات پیتر بهترین استفاده رو ببرن که بهترین چیزی که می تونیتن ازش استفاده کنند تارهای او می باشد که خیلی روش کار کردین – در این سری می تونید انتخاب کنید که با کدوم دستتون تار بندازید که این نکته بسیار خوبی در بازی هست و تار انداختن و گردش در شهر بسیار پیشرفت کرده است و لذت بخش تر شده است
خسته کننده تر از قبل
اول یه ویژگی براتون می گیم که در جه نشان دادن محبوبیت شما در بین مردم و پلیس ها هست که شاید خوب باشه اما نوع استفادش هیچ نفعی به غیر از تیر ننداختن پلیس ها برای شما نداره و همیشه باید رنگش ابی باشه وگرنه شاید در گردش ها و ماموریت هایی که در شهر دارید شاید به شما تیراندازی کنند – اما نکته اعصاب خوخرد کنی که می خوام بگم ماموریت های فرعی شماست که واقعا دیوونه کنندست – شما باید برای بهبود بخشیدن محبوبیت های خودتون یک سری مراحل فرعی خسته کننده و مسخره رو انجام بدید که اونم کارایی مثل نجات دادن افراد از حوادثی مانند اتش سوزی ها یا غیره هستکه شما با انجام دادن این کارها محبوب تر می شوید
همچین یک نکته نسبتا خوب صحبت کردن با افراد مختلف می باشد که شاید یک نکته جالب باشه ولی جذابیت خاصی برای بازی باز نداره و بیشتر شبیه به اینه که شاید میخواستن شما رو بیشتر سرگرم کنند
محیط بازی زیباتر از قبل
محیط بازی واقعا زیبا کار شده است و می توان نمره خوبی به ان داد – پیتر در تمامی نقاط شهر می تواند پرواز کند و در این مورد کم و کاستی نمی بینیم و می تونیم بگیم که هر چی این بازی بد باشه محیط سازی و شخصیت سازی خوب انجام شده است – یکی از نکات منفی دیگر این عنوان افت فریم های شدیدی هست که در جای جای بازی به معنای واقعی کلمه شما را تو امپاس میبره و جدا در بعضی از صحنه این قدر این افت ها زیاد میشود که مثلا در نجات دادن های افراد از اتش شما را به غلط کردن می اندازد
باگ،باگ،باگ
نمیتونستم به این نکته اشاره نکنم – بازی به شدت پر از باگ است و خیلی جزییات ضعیف کار شدن در مراحلی که در پیش دارید این قدر باگ زیاد است که شاید در صحنه های اکشن فقط بخنید و بازی کنید مثل فرو رفتن افراد در دیوار یا تیراندازی های هوایی که معلوم نیست تیرها به کجا می روند و خیلی چیزهای خنده دار دیگر که نمی توان به راحتی از ان گذشت
لباس های زیبا و فوق العاده
لباس های اسپایدر من بسیار زیبا هستند و نمی توان واقعا روی انها عیب و ایرادی گذاشت چون واقعا خوش پوش هستند و هر کدوم زیبایی خاص خود را دارند.
موسیقی بازی
صداگذاری ها در کل فوق العاده انجام شده اند و می توان نمره خوبی به ان داد و جناب اقای Samuel Laflamme این موسیقی ها را ساخته که می توان از جمله کارهای ایشان به بازی Outlast اشاره کرد که یکی از بهترین موسیقی ها را داشت
در کل می تونیم نکات مثبتی مثل لباس های زیبای مرد عنکبوتی و پوشیدن لباس عادی رو مورد نظر قرار بدیم و چیزهایی مثل مبارزات تکراری و داستان کیلشه ای و قهرمان سازی و همچنین باگ های فراوان گرافیکی بازی رو بهش اشاره کنیم
نمره ی بازی نیوز : 7 / 10
خیلی از گیمرها سبک مخفی کاری را با سری بازی های Metal gear Solid و Splinter Cell می شناسند . دو بازیی که با قرار دادن عناصر زیادی از مخفی کاری ، استانداردهایی جدید برای این حیطه از بازی های کامپیوتری ایجاد کرده اند . اما چیزی که Splinter Cell را از دیگر بازی ها جدا می کند شخصیت اصلی و داستان آن می باشد که توسط نویسنده ی مشهور آقای Tom Clancy نوشته شده است.
آخرین نسخه از بازی با عنوان Conviction با موضوعی شخصی به سراغ سم فیشر آمد و با گیم پلیی کاملا اکشن ، به مزاغ طرفداران این سری خوش نیامد . پس از مدتی یوبی سافت در نمایش خیره کننده ی خود رد کنفرانس E3 2012 نسخه ی جدید این عنوان با نام Blacklist را رونمایی کرد و وعده ی بازگشت به ریشه ها را با شعار ” راه تو ، قوانین تو ” را به دوستداران این بازی داد . حالا باید دید که این وعده تا کجا توانسته است به واقعیت تبدیل شود.
داستان
گروهی با نام مستعار Engineers یا مهندسین که متشکل از افرادی از 20 کشور مختلف از جمله کشورهایی که آمریکا در آنها دخالت نظامی و یا تحت سلطه سیاسی خود قرار داده است با تهیه ی یک لیست که شامل حملاتی برنامه ریزی به خاک آمریکا می باشد ، اقدام به تهدید علیه این کشور می کنند که در عوض این تهدیدات خواستار ترک نیروهای نظامی و غیر نظامی آمریکایی از کشورهای دنیا هستند .
رئیس جمهور آمریکا که پس از اتفاقات 6 ماه گذشته در Conviction سازمان Third Echelon را منحل کرده بود و سم فیشر که خود را بازنشست کرده ، دوباره سراغ مرد تنهای نیویورک را می گیرد . این بار تحت دستور رئیس جمهور به سم اختیارات کامل در جهت انجام عملیات در سراسر خاک آمریکا و دنیا داده می شود و سازمانی با عنوان Forth Echelon تحت فرماندهی سم فیشر آغاز به کار می کند . سم در اولین اقدام خود مقر فرماندهی را از محل پنتاگون به هواپیمایی با نام Paladin منتقل می کند تا در سریعترین زمان ممکن به مکان های مختلف دسترسی داشته باشد و خود نیز جزو نیروهای عملیاتی سازمان به ماموریت ها فرستاده می شود .
Forth Echelon با گرد هم آوردن بهترین نیروها در هر زمینه در جهت جلوگیری از اقدامات مهندسین عمل می کنند .
مهمترین افراد این گروه جدید ضد تروریستی می توان به Grim – Briggs – Charlie و سم فیشر اشاره کرد . سم با استفاده از راهنمایی های Grim در ماموریت ها و ابزارهای چارلی و با کمک های بریگز سعی در حل مشکلات پیش رو می کند و در آخر مانند بسیاری از داستان های کلیشه ای دیگر با موفقیت کار را به پایان می رساند و آمریکا را از تهدیدات تروریستی دیگران نجات می دهد.
گیم پلی
مهمترین بخش سری بازی های SC را همین بخش گیم پلی بازی به خود اختصاص می دهد ، طوری که در آغاز راه این سری ، توانست استانداردهای جدیدی را در سبک مخفی کاری بنا کند که تا به امروز از آن ها استفاده می شود و همگان از این بازی توقع ایجاد نوآوری ها و استانداردهای جدید را دارند .
شاید در نگاه اول گیم پلی این بازی را بتوان نمونه ی ارتقا یافته ی نسخه ی قبلی بازی دانست و از نمایش اولیه بازی در E3 2012 که البته با هیجان بسیار زیادی همراه بود و صد البته که طرفداران سبک مخفی کاری را به طور کل از این سری ناامید کرد ، این نگاه به واقعیت نزدیک باشد اما سازندگان توانسته اند با بالانس بسیار خوب بخش اکشن و مخفی کاری در بازی ، اکثر گیمرها را راضی نگه دارند .
در بازی 3 حالت اصلی Ghost , Panther و Assault گنجانده شده است که با توجه به پیشبرد بازی در هریک از این حالات امتیازهایی در پایان مراحل اختصاص داده می شود و می توانید از این امتیازات ، ارتقاهایی را برای سم و Paladin انجام دهید . بخش Ghost به صورت کاملا مخفیانه می باشد و در آن باید اصول مخفی کاری را رعایت کرد و حتی بدون کشتن یک نفر مرحله را به اتمام برسانید . قسمت Assault درست بر خلاف بخش قبلیست . در این قسمت می توانید همچون بازیهای تمام اکشن به سراغ دشمنان رفته و با یک درگیری پر سر و صدا کار را به اتمام برسانید . و در آخر قسمت Panther قرار دارد که حد میانی دو قسمت دیگر است . این بخش شاید به مذاق گیمرهای جدید بیشتر خوش بیاید . چون می توانند با حرکات مخفیانه حرکت کنند و دشمنان سر راه خود را از بین ببرند .
چینش بسیار خوب افراد دشمن و مسیر حرکت آن ها این امکان را به هر گیمری می دهد تا بتواند مراحل را آن طوری که می خواهد به پیش ببرد . حتی اگر تازه با این بازی آشنا شده باشید می توانید پس از گذشتن مدتی از بازی قسمت هایی را به صورت Ghost انجام دهید .
اما همانطور که گفته شد با به پایان رساندن هر مرحله ، بنا به نحوه ی رفتار شما در طول مسیر امتیازاتی تعلق می گیرد و می توانید با استفاده از این امتیازات اقدام به خرید تجهیزات ، اسلحه و همچنین ارتقاء آن ها نمایید که با بروز کردن وسایل مورد نیازتان می توانید در پیشبرد مراحل ، راحتتر اقدام کنید . مثلا می توانید Paladin را ارتقاء دهید تا از آن در مواقع لازم پشتیبانی هواپیی بگیرید و در یک لحظه انبوهی از دشمنان را با خاک یکسان کنید .
مراحل موجود در بازی از تنوع خوبی برخوردار هستند . این مراحل که به دو دسته ی اصلی و فرعی تقسیم بندی می شوند ساعت های لذت بخشی را فراهم می کنند . مراحل اصلی که داستان بازی را روایت می کنند و مراحل فرعی که افراد گروه مانند Grim به شما پیشنهاد می دهند و با انجام آن ها می توانید به پول و تجهیزات جدیدتری دست پیدا کنید .
گجت ها و تجهیزات سم در این بازی به شدت افزایش پیدا کرده است . این تجهیزات که از چاقوی جدید سم تا دوربین های کنترل از راه دور و انوعا نارنجک ها را شامل می شود واقعا در ادامه دادن مسیر بازی تاثیر گذار می باشند و بدون آن ها کار برای گیمر بسیار دشوار می شود .
علاوه بر این گجت ها ، سم قابلیت حمل 2 سلاح مختلف را دارد که می توان بر روی آن ها تجهیزاتی را سوار کرد و حتی بسته به منطقه ی عملیاتی پوشش خاص مورد نظر را روی آن ها اعمال کرد .
یکی از قابلیت های بزرگ اضافه شده در بازی را می توان بخش Co-op بازی نامید . تمامی مراحل داستانی بازی را می توانید به صورت Co-op و همراه با Briggs انجام دهید که تعدادی از مراحل فرعی بازی هم مختص به این قسمت می باشد و به صورت تکنفره قابلیت انجام آن ها وجود ندارد . بخش مولتی پلیر بازی هم مانند نسخه ی قبلی پا برجاست و مدهای محبوب قبلی دوباره به آن برگشته اند .
البته نکته ی عجیبی هم در طی مراحل بازی وجود دارد . در یکی از مراحل ، گیمر کنترل Briggs را در مقاطعی به دست می گیرد که این بخش به صورت اول شخص صورت می گیرد که واقعا تعجب بر انگیز است و با توجه به مشکلاتی که در کنترل شخصیت وجود دارد بسیار مشکل می باشد .
صحبت از کنترل شخصیت شد . تمامی حرکات صورت گرفته توسط سم و افراد دیگر به صورت Motion Capture صورت گرفته که کیفیت این بخش را به صورت بسیار زیادی نسبت به Conviction افزایش داده است . حرکات سم بسیار نرم و روان انجام می شود و واکنش دشمنان طبیعی صورت گرفته است . این بار SC عناصری را از دیگر بازی ساخته ی یوبی سافت یعنی Assassin’s Creed فقرض گرفته است و در کمال تعجب شاهد بالا رفتن سم از در و دیوار با سرعتی باور نکردنی هستیم . انگار سازندگان به این توجه نکرده اند که سم از قبل هم پیرتر شده است و استفاده از این نوع حرکات کمی با واقعیت تضاد ایجاد می کند . اما یکی دیگر از نکات منفی این بخش را می توان به نحوه ی کنترل و حرکت سم در حالت ایستاده اشاره کرد که به هیچ وجه نمی توان در این حالت ، س را به مکان مورد نظری که می خواهید هدایت کنید که به همین دلیل در بسیاری از مواقع ترجیح داده می شود تا با حالت نشسته سم را کنترل کرد .
هوش مصنوعی دشمنان در اغلب مواقع خوب و حساب شده عمل می کند . در مواقع عادی به گشت زنی های خود عمل می کنند و با دیدن هر صحنه ی مشکوک ، عکس العملی از خود نشان می دهند و در مواقعی که سم توسط یکی از نگهبانان رویت شد به سرعت پناه گرفته با با تاکتیک های مختلف سعی در کشتن سم می کنند . البته هوش مصنوعی بازی خالی از ایراد هم نیست . به طوریکه اگر یکی از نگهبانان به مورد مشکوکی برخورد کرد ، هیچ راهی برای اطلاع رساندن به همراهان خود ندارد به جز شلیک اسلحه ! و این یعنی اگر نگهبانی سم را دید هر چه هم که سر و صدا ایجاد کند ، تا وقتی که تیری شلیک نشود بقیه از این موضوع خبر دارد نمی شوند و در این مدت زمان با کشتن نگهبان همه چیز به حالت اول بر می گردد .
تنوع دشمنان نسبت به قبل افزایش پیدا کرده است و قابل قبول می باشد . دشمنان معمولی که به راحتی از پای در می آیند ، بیشترین تعداد را به خود اختصاص می دهند . تعدادی دشمن که لباس ضد گلوله به همراه کلاه دارند در حملات غافلگیر کننده از روبرو قدرتمند تر هستند و با یک تیر به سرشان هم از بین نمی روند . اسنایپر ها هم که با اسلحه های دوربین دارد خود محوطه را تحت نظر خود قرار دارند و با حرکت هر موجود زنده ای ، به سرعت هدف خود را بر روی آن تغییر می دهند . سربازانی هم که تجهیزاتی از نوع تجهیزات سم با خود همراه دارند کار را بسیار برای سم مشکل می کنند به طوری که حتی با حرکت در تاریکی شما را خواهند دید . دشمن جدیدی که اضافه شده است سگ ها می باشند . موجوداتی که حتی با بو کشیدن ، مکان شما را به دیگران اطلاع می دهند . به این ها دوربین های مدار بسته و لیزرها را هم اضافه کنید تا عبور از هر قسمت را به دشوارترین شکل ممکن برایتان رقم بزنند .
قابلیت Mark & Execute هم که از نسخه ی پیشین راه خود را به این سری باز کرده است با قابلیت های جدیدتری آماده ی استفاده است . این بار امکان استفاده از این قابلیت در حال حرکت هم میسر شده است و حتی امکان خطا هم در آن در نظر گرفته شده است تا به واقعیت هم نزدیکتر شود .
به عقیده ی بسیاری از گیمرها ، Check Point های موجود در بازی یکی از مشکلات بزرگ آن محسوب می شود . اغلب فاصله ی این چک پوینت ها زیاد می باشد که ممکن است با کوچکترین اشتباهی در بازی مجبور باشید مدت زمان زیادی از بازی را دوباره انجام دهید . این مشکل در مراحلی که نباید توسط دشمنان به هیچ وجه دیده شوید به مراتب جلب توجه بیشتری می کند تا جاییکه ممکن است که 80 درصد مرحله را رفته باشید و شناسایی شوید و همه چیز از اول شروع شود . البته این را هم می توان به حساب واقعی تر شدن بازی گذاشت .
قابلیت جذاب و جدید بازی را می توان به ایجاد صدا برای پرت کردن حواس دشمنان دانست . این قابلیت که به خوبی با سنسور Kinect کنسول مایکروسافت Xbox هماهنگ شده است در بسیاری از مواقع کارگشا می شود . با استفاده از کینکت می توانید با ادای جملاتی ، دشمن را به سمت خود بکشید . البته باید مواظب باشید تا صدا خیلی بلند نباشد و یا از تکرار زیاد آن جلوگیری کنید ، که در این صورت شاهد مشکوک شدن تعداد زیادتری از دشمنان به خود خواهید شد.
گرافیک
از آنجاییکه موتور گرافیکی باز یتغییری نکرده است و تیم سازنده همچنان از موتور قدیمی Unreal Engine 2.5 استفاده می کنند نباید انتظار گرافیکی فوق العاده و در حد عناوین بزرگ دیگر را داشت . البته سازندگان با ارتقاها و افزودن قابلیت های زاید به این موتور توانسته اند گرافیکی نسبتا خوب را ارئه دهند .
جزئیات در حد خوبی قرار دارند و محیط به خوبی طراحی شده است . طراحی سم بسیار خوب انجام شده است . اما طراحی همراهان سم و همچنین دشمنان موجود دارای نواقصی هست . حرکات بسیار نرم و روان انجام می گیرد و افکت های مختلف مانند دود و انفجار به زیبایی نمایان می شوند .
نورپردازی بازی یکی از بزرگترین نقاط قوت آن به حساب می آید . نور پردازی در مراحل روز کمی از مراحل شب پایین تر است ولی بازهم جزئیات قابل قبولی را ارائه می دهد . هر چیزی که در محیط قرار دارد نور را منعکس می کند و سایه ای ایجاد می کند تا سم در آن مخفی شود . نورپردازی در مراحل شب هم که جای خود را دارد . در تاریکی مطلق می توانید به آرامی به دشمن نزدیک شده و در یک لحظه او را از سر راه خود بردارید . سایه ها هم خود را به خوبی نشان می دهند اما بازهم در مواقعی شاهد تناقض هایی در آن ها هستیم . طراحی اسلحه ها ، لباس و تجهیزات سم و دورنمای بازی هم بسیار خوب است.
صداگذاری و موسیقی
از همان اولین رونمایی از بازی در E3 2012 همه ی طرفداران Splinter Cell متوجه چیزی عجیب شدند . میکل آیرون ساید دیگر در نقش صدا پیشه ی سم فیشر حضور ندارد و جای خود را به صداپیشه ای جوان تر با نام اریک جانسون داده است . یوبی سافت علت این کار را انجام همزمان عملیات موشن کپچر و صدا برداری و عدم توانایی آقای آیرون ساید در انجام حرکات سنگین موشن کپچر را در تغییر صداپیشه ی بازی اعلام کرد . البته اریک جانسون هم توانسته به خوبی کار خود را انجام دهد .
جدای از این قسمت بقیه ی قسمت های صداگذاری بازی به مذاق همه خوش خواهد آمد . صدای شخصیت های اصلی بازی کاملا با احساس و رفتار آن ها هماهنگ است . صدای اسلحه های مختلف با واقعیت همخوانی دارد . دیالوگ های رد و بدل شده بین سربازان دشمن بسیار جذاب ادا می شود . موسیقی بازی هم به نحو احسن کار خود را انجام می دهد و در مواقع حساس و اکشن بازی ، هیجانی وصف ناشدنی را انتقال می دهد .
صدای محیط هم که به خوبی بر گیم پلی بازی تاثیر گذار است و با ایجاد سر و صداهای مختلف می توانید حواس دشمنان را پرت کنید تا یا آن ها را کشته و یا به راحتی از پشت آن ها عبور کنید.
نتیجه گیری
Tom Clancy’s Splinter Cell: Blacklist پس از اکشن شدن بیش از حد Conviction و نارضایتی طرفداران این سری ، دوباره به ریشه های خود همراه با اکشنی بهتر و عمیق تر بازگشته است . با قرار گیری حالات Ghost , Panther و Assault در بازی هر فردی می تواند به شیوه ی خود بازی را به اتمام برساند و با بالانس بسیار خوب بخش مخفی کاری با اکشن ، یک بازی فوق العاده محسوب می شود .
آخرین اثر منتشر شده از سری بازی های Tom Clancy در زمان حیات نویسنده ی آن دارای داستانی کلیشه ای که با سورپرایزهایی همراه شده است باعث شده تا گیمر تا پایان داستان ، بازی را دنبال کند .
این بازی ارزش خرید و انجام دادن آن را دارد و به علاقه مندان سبک مخفی کاری توصیه می شود حتما این بازی را تهیه کنند و از آن لذت ببرند .
طی خبری که چتدی پیش منتشر شد راکستار در گیمزکام امسال حظور خواهد داشت.این خبر قبلا نیز توسط وبسایت behindgames منتشر شده بود ولی راک استار ان را تایید نکرده بود.حال طبق پستی که سونی برروی پیج Instagram خود منتشر کرده این خبر را تایید میکند
همون طور که گفتیم با توجه به پستی که سونی برروی پیج خود منتشر کرده حظور راک استار را در Gamescom 2013 تایید کرده (هم اکنون این پست از صفحه سونی پاک شد)
تصویر این پست
هم اکنون وبسایت Reddit تصویری را منتشر کرده که نشان دهنده اتاق کنفرانس Rockstar در نمایشگاه گیمزکام امسال هست
متاسفانه این کنفرانس بروی عموم بسته هست و فقط رسانه ها در ان حظور دارن
با توجه به اطلاعاتی که در کنفرانس ماکروسافت منتشر شده بود عنوان Halo: The Master Chief Collection مجموعه کاملی از سری عنوان های Halo می باشد که در تاریخ 11ام نوامبر برای کنسول نسل هشتمی ماکروسافت یعنی Xbox One منتشر می شود.برای دیدن لیست نقشه های این عنوان با ام همراه باشید
Halo: Combat Evolved
- Battle Creek
- Blood Gulch
- Boarding Action
- Chill Out
- Chiron TL-34
- Damnation
- (Danger Canyon (PC
- (Death Island (PC
- Derelict
- (Gephyrophobia (PC
- Hang ‘Em High
- (Ice Fields (PC
- (Infinity (PC
- Longest
- Prisoner
- Rat Race
- Sidewinder
- (Timberland (PC
- Wizard
Halo 2
- Ascension
- Backwash
- Beaver Creek
- Burial Mounds
- Coagulation
- Colossus
- Containment
- Desolation
- (District (PC
- Elongation
- Foundation
- Gemini
- Headlong
- Ivory Tower
- Lockout
- Midship
- Relic
- Sanctuary
- Terminal
- Tombstone
- Turf
- (Uplift (PC
- Warlock
- Waterworks
- Zanzibar
Halo 2 maps remastered using Halo 4′s engine
- Ascension
- Lockout
- Zanzibar
- ???
- ???
- ???
Halo 3
- Assembly
- Avalanche
- Blackout
- Boundless
- Citadel
- Cold Storage
- Construct
- Epilogue
- Epitaph
- Foundry
- Ghost Town
- Guardian
- Heretic
- High Ground
- Isolation
- Last Resort
- Longshore
- Onslaught
- Orbital
- Pit Stop
- Rat’s Nest
- Sandbox
- Sandtrap
- Snowbound
- Standoff
- The Pit
- Valhalla
Halo 4
- Abandon
- Adrift
- Ascent
- Complex
- Daybreak
- Erosion
- Exile
- Forge Island
- Grifball Court
- Harvest
- Haven
- Impact
- Landfall
- Longbow
- Meltdown
- Monolith
- Outcast
- Perdition
- Pitfall
- Ragnarok
- Ravine
- Relay
- Settler
- Shatter
- Skyline
- Solace
- Vertigo
- Vortex
- Wreckage
دیشب طی مراسم E3 و کنفرانس Sony بازی محبوب GTA V که پیش از این عملکرد خیره کننده ی خودرا روی کنسول های نسل هفتم نشان داد برای کنسول Ps4 تایید شد.علاوه بر این شرکت Rock star خبر دیگری مبنی بر انتشار بازی بر روی Xbox one و همچنین Pc منتشر کرد . Rock star اشاره کرد که این نسخه ها هیچ تفاوتی با نسخه های پیشین ندارد اما گرافیک بازی پیشرفت چشمگیر و بسیار بالایی خواهد داشت.این بازی برای کنسول های X360 , Ps3 حدود 9 ماه است که منتشر شده وموفقیت های زیادی را به دنبال داشت.در سال 2015 این بازی برای Ps4,pc,xbox one تا قبل از ماه آپریل منتشر خواهد شد.
طی منتشر شدن پیشنمایشهای GTA 5 به نظر میرسد این نسخه دارای شخصی سازی ، بهبود مبارزه با شهروندان و فراخوانی پلیس توسط آنها پیشرفت به خصوصی کرده است.
طبق یاداشتهای گیمزپات شما در این بازی میتوانید به کارهای مانند یوگا ، دوچرخه سواری ، گلف و … بپردازید؛ همچنین یاداشتی از OXM بریتانیا منتشر شده که از مراحل جانبی و بازیهای کوچک ( مینی گیم ) صحبت شده.
در این نسخه از بازی سرقت و دزدی به صورت سینمایی خواهد بود که بی شک بزرگترین و بهترین بازی در سری بازیهای GTA خواهد بود.
همچنین گزارش شده که امکان سویچ بین سه شخصیت بازی موجود است؛ البته گفته شده با انتخاب هر شخصیت در مکان مختلفی از نقشه میآید.
بدیهی است، هر شخصیت مهارتها و تواناییهای منحصر به فرد خود را داشته به عنوان مثال مایکل توانایی صحنه آهسته شدن در هنگام تیراندازی را مانند بازی مکس پین دارد و فرانکلین هم در حین رانندگی. از سوی دیگر تروور قابلیت خاص و ویژه خود را دارد که در نبردهای نزدیک از عصبانیت و خشم در برابر حریف خود استفاده میکند.
هر یک از این مهارتهای تخصصی دارای یک اندازه خواص است و به همین منظور برای استفاده دوباره آن باید صبر کنید تا دوباره پر شود و هرچه بیشتر از آن استفاده کنید موثر تر خواهد بود.
بازی GTA 5 برای کنسول PS3 و Xbox 360 در تاریخ 17 سپتامبر عرضه خواهد شد.
چندتا شات جدید از بازی:
جنگ های صلیبی تا قرون وسطا را با سری بازی های Assassin’s Creed پشت سر گذاشتیم. با 2 قهرمان به نام های الطائر (Altair) و اتزیو (Ezio) آشنا شدیم که هر دوی آن ها ماجراهای خاص خودشان را دنبال کردند. این سری از بازی ها که به صورت سالانه راهی بازار می شوند، اکنون توانسته اند طرفداران بسیار زیادی برای خود دست و پا کنند و با ماجراهای خود بازیکنان را هیجان زده کنند. بعد از عرضه Assassin’s Creed II و نسخه های Spin-off آن، اینبار نوبت به نسخه سوم این سری رسیده است. بازی ای که به گفته Ubisoft کار ساخت آن از 3 سال پیش شروع شده و اکنون ما شاهد نتیجه نهایی آن هستیم.
داستان
بازی از جایی شروع می شود که دزموند مایلز (Desmond Miles) همراه با پدرش ویلیام (William)، ربکا (Rebecca) و شان (Shaun) به کمک Apple غاری را در شهر Boston پیدا می کنند. مکانی که تمام اتفاقات از آنجا شروع می شوند و وقوع رخدادی را پیش بینی می کند که در تاریخ 21 دسامبر 2012 رخ می دهد! اما دزموند به دلیل خونریزی از حال می رود و همراهانش مجبور می شوند تا او را در دستگاه Animus قرار دهند. از اینجا به بعد بازی اولین سورپرایزش را پیش روی شما قرار می دهد. دزموند در نقش فردی به نام هیتم کنوی (Haytham Kenway) قرار می گیرد. هیتم در لندن شخصی را به قتل می رساند و مدالی که به همراه دارد را می دزدد.
مدالی که به نام “Those who came Before” شهرت دارد و در شهر Boston واقع شده است. بازی به سال های 1720 به بعد می رود. هیتم از لندن به آمریکایی می آید که از کلونی های مختلف تشکیل شده است. او در دورانی قرار می گیرد که این قاره جدید در حال تجربه انقلابی است که سرنوشت دنیا را تغییر می دهد. او پس از رسیدن به Boston موفق می شود تا مکانی که به دنبال آن بوده را پیدا کند. در این بین، او با گروهی از سرخ پوست ها روبرو می شود و با زنی به نام زیو (Ziio) آشنا می شود. زیو به هیتم کمک می کند تا ژنرال براداک (Braddock) را از بین ببرند. هیتم به همراه زیو به غار مرموزی بازمی گردند، اما موفق به باز کردن آن نمی شوند. پس از این اتفاقات بازی به زمان حال بازمی گردد.
دزموند شرایط روحی سختی را تجربه می کند. پدرش با او خوب رفتار نمی کند و دزموند مانند یک موش آزمایشگاهی تنها وظیفه دارد که به خاطرات اجدادش بازگردد. پس از درگیری ای که دزموند با پدرش پیدا می کند، بازی دوباره به گذشته برمی گردد. کودک سرخپوستی به نمایش درمی آید که مادرش زیو و پدرش هیتم است. قبیله این کودک توسط یکی از دوستان هیتم که چارلز لی (Charles Lee) نام داشت، به آتش کشیده می شود و مادر کودک در این حمله وحشیانه کشته می شود. بازی به سال های آینده و زمان جوانی آن کودک می رود. سرنوشت برای او ماجراهای تازه ای رقم زده است.
آن کودک که کانر (Connor) نام دارد توسط الهه مرموز این سری از بازی ها به ماجراجویی جدیدی فراخوانده می شود. کانر ناخواسته درون ماجرایی قرار می گیرد که خطرات زیای در آن هستند. او برای پیدا کردن جواب سوالاتش، راهی Boston می شود و به نزد فردی به نام آشیل (Achilles) می رود. فردی که قبول می کند تا کانر را به یک Assassin جدید تبدیل کند، به همین منظور، او باید بتواند با Templarها مبارزه کند و افراد کلیدی آن ها را از بین ببرد. افرادی که در بینشان نام هیتم کنوی هم دیده می شود. بازی با بیان این اتفاقات شروع می شود. در چند ساعت اول، بازی بیشتر سعی می کند تا شما را با شرایط جدیدی که روبرو می شوید، مواجه کند.
محیط ها و زمان بازی تغییر کرده اند و به همین دلیل نیاز به این موضوع که بازیکنان کم کم با محیط و داستان بازی ارتباط برقرار کنند، به شدت حس می شد و سازندگان نیز به خوبی توانسته اند این کار را انجام دهند. آن ها به یکباره شما را در تاریخی جدید قرار نداده اند و کنترل یک شخصیت جدید را بدون معرفی کامل او به شما نداده اند. بازی به خوبی با نمایش دادن یک پیش زمینه از اتفاقات رخ داده، شما را درگیر خودش می کند. همچنین سوال های زیادی به وجود می آورد که از بین آن ها می توان به این موضوع اشاره کرد که آیا پدر کانر واقعاً یک Templar بوده؟
از طرف دیگر بازی قصد دارد تا شخصیت دزموند نیز به یک تکامل برسد. در این شماره با آخرین حضور دزموند مواجه خواهیم بود و به همین دلیل قسمت های بسیار مهمی از نظر داستانی را با دزموند تجربه خواهید کرد. در این نسخه بیش از نسخه های قبلی با دزموند ارتباط برقرار می کنید و درباره این پسر ولگرد که اکنون قصد نجات دنیا را دارد، اطلاعات بیشتری کسب خواهید کرد. روند داستانی بسیار جالب است. همچنان اسرار زیادی در بازی وجود دارند که باید به آن ها پی ببرید. محیط های جدید و شخصیت های تازه، همواره شما را جذب خودشان می کنند.
گرافیک
موتور ارتقاء پیدا کرده Anvil که در این بازی به نام Anvil Next شناخته می شود، باعث شده که این نسخه از نظر گرافیک بسیار زیبا، چشم نواز و شگفت انگیز باشد. یک بازی Open-World بسیار وسیع که واقعاً نمی توان به راحتی از کنار آن گذشت. محیط های بازی پرجزئیات طراحی شده اند. رنگ پردازی ها بسیار متنوع صورت گرفته اند و محیط های بازی را بسیار جذاب و گیرا نشان داده اند. طراحی محیط های جنگلی و طبیعت بی نظیری که در این بازی مشاهده می کنید، از دیگر قسمت های شگفت انگیز آن به حساب می آید. طراحی شهرها نیز که دیگر جای خودش را دارد.
شهرهای شلوغ و پرجمعیت و انسان هایی که هر کدام در حال انجام دادن کار خاصی هستند، سریعاً نظر شما را به خودشان جلب می کنند. کیفیت بافت های بازی بسیار خوب است و این موضوع زیبایی آن را دو چندان کرده است. باید به طراحی بسیار خوب شخصیت های بازی نیز اشاره کنیم. شخصیت ها بسیار پرجزئیات و عالی طراحی شده اند. استفاده از انیمیشن های بسیار زیاد، نرم و روان برای آن ها باعث شده که شخصیت ها بیش از پیش مورد توجه قرار بگیرند. از طرفی، طراحی صورت شخصیت ها نسبت به نسخه های قبلی واقعاً پیشرفت کرده و به خوبی می توانید احساس در صورت ها را مشاهده می کنید. تغییرات آب و هوایی نیز باعث شده که مناظر بسیار زیبایی را در بازی مشاهده کنید. جلوه های ویژه بازی نیز واقعاً خوب از کار درآمده اند.
فیزیک بسیار خوب، انفجارها، تخریب ها و یا آتش و دود ناشی از شلیک گلوله سلاح ها، آنقدر خوب طراحی شده اند که بازی را بسیار زیباتر از حد انتظار کرده اند. نورپردازی نیز از دیگر قسمت های شاهکار بازی به حساب می آید. می توانیم به این موضوع اشاره کنیم که نورپردازی بیشترین سهم از زیبایی بازی را در اختیار داشته است. محیط های جنگلی و برفی، شهرها، مکان های تاریک و... به مدد نورپردازی بسیار عالی، خیره کننده هستند. همین موضوع باعث خلق سایه های بی نظیری در بازی شده که به صورت داینامیک روی شخصیت ها و محیط بازی تأثیر می گذارند.
طراحی دریا نیز از دیگر قسمت های شگفت انگیز ACIII به حساب می آید. این موضوع زمانی جلب توجه می کند که در شرایط طوفانی، در حال مبارزه با سایر کشتی ها هستید. طراحی لباس ها در سطح بسیار بالایی قرار دارد. جالب اینجاست که این لباس ها به صورت چند تکه طراحی شده اند و روی یکدیگر قرار می گیرند. این موضوع در زمانی که شخصیت بازی در حال دویدن است به خوبی دیده می شود و می توانید مشاهده کنید که لباس ها به صورت جدا از هم طراحی شده اند و نسبت به حرکات شخصیت بازی، تکان می خورند. همچنین وجود جانداران مختلف که نام بردن آن ها باعث شکل گیری یک لیست بلند بالا می شود، نیز در طول بازی جلب توجه می کند.
موسیقی/صداگذاری
سری بازی های Assassin’s Creed در قسمت موسیقی همیشه عالی بوده اند و آهنگ های بسیار زیبایی که برای آن ها ساخته می شده، زیبایی بازی را در خودشان انعکاس می داده اند. اما در Assassin’s Creed III دیگر خبری از ساخته های جسپر کید (Jasper Kyd) نیست و بجای او لورن بالف (Lorne Balfe) حضور دارد. درباره بالف می توانیم بگوییم که او در ساخت موسیقی های نسخه قبلی این سری نیز با کید همکاری داشته و برای بازی های مختلفی آهنگسازی کرده است. موسیقی هایی که بالف برای بازی ساخته، همان حسی را دارد که انتظار شنیدن آن ها را در یک AC داریم. تنوع آن ها بسیار عالی است و در شرایط مختلف به خوبی شما را در فضای بازی قرار می دهند. از طرف دیگر، صداگذاری خوبی روی شخصیت های بازی صورت گرفته که به مدد Mo-Cap، دیالوگ ها بسیار خوب و هماهنگ با حرکات صورت دیده می شوند. افکت های صوتی بازی نیز آنقدر خوب از کار درآمده اند که نظر شما را به خودشان جلب کنند. توجه به صداهای مختلف و ریزه کاری های این قسمت نیز از جمله نکات بارز بازی در این قسمت به حساب می آید.
گیم پلی
گیم پلی Assassin’s Creed III در حالت کلی همانند نسخه های قبلی است و به همان اندازه و شاید بیشتر هیجان انگیز و نفس گیر از کار درآمده است. وجود چند شخصیت برای بازی کردن، اولین موضوع بسیار جالب بازی به حساب می آید. البته شاید مدت زمان بازی کردن با شخصیت هیتم بسیار کمتر از کانر باشد، اما همین موضوع نیز باعث شده تا بازی دارای تنوع خاص خودش باشد و روند جالب توجه تری داشته باشد. چرا که هر دوی این شخصیت ها دارای قدرت های مخصوصی هستند که در طول بازی به آن ها پرداخته می شود. روند اکشن، سریع و جذاب دنبال می شود. اجرای ضربه های ترکیبی مختلف در زمان مبارزه ها از جمله نکات بسیار خوب بازی به حساب می آید.
با هر سلاح، مشاهده می کنید که شخصیت اصلی ضربه های جدیدی را اجرا می کند. تعداد و تنوع این ضربه ها آنقدر بالا است که در زمان مبارزه ها همیشه چیزهای جدیدی مشاهده می کنید و غافلگیر می شوید. ضربه های آخر نیز بسیار هیجان انگیزتر و خشن تر شده اند. انجام مأموریت های مخفی-کاری، خراب کاری در پایگاه های دشمن و... نیز همچنان در بازی دیده می شوند. البته برای اینکه مأموریت ها برای بازیکنان چالش برانگیز باشند، در هر مأموریت از شما خواسته می شود تا کارهای مختلفی را به صورت دلخواه انجام دهید. به طور مثال، نکشتن سربازها در طول آن مرحله از جمله این کارها خواهد بود. البته انجام ندادن آن ها تأثیری روی روند کلی مأموریت ندارد.
در کنار این قسمت ها، بخش جدیدی طراحی شده که واقعاً نظر شما را به خودش جلب می کند و به نوعی نوآوری بزرگ بازی به حساب می آید. مبارزه های دریایی را برای اولین بار در این بازی مشاهده می کنید که در دریاهای پرتلاطم و طوفانی دنبال می شوند و در آن ها امواجی را مشاهده می کنید که ممکن است شما و کشتی را در هم بشکند. در زمانی که در شهرهای مختلف بازی در حال گشت و گذار هستید، می توانید مردم را مشاهده کنید که هر کدام از آن ها کارهای مختلفی انجام می دهند. کارهایی که اصلاً تکراری نیستند و در نوع خود بسیار جالب است. این موضوع آنقدر طبیعی از کار درآمده که حس کنید در یک شهر واقعی حضور دارید و مردم نیز در حال انجام دادن کارهای روزمره خود هستند. البته وجود باگ های متعدد در گیم پلی و در مبارزه ها باعث شده این بازی با مشکلات همیشگی اش روبرو باشد، اما در حالت کلی، بازی بسیار روان تر و بهتر از نسخه های قبلی دنبال می شود.
نتیجه گیری
Assassin’s Creed III همان طور که اصل و نسب تازه ای را برای شخصیت اصلی خود به وجود آورد، خون تازه ای را به رگ این سری تزریق کرد. خداحافظی با قسمت های گذشته ما را به نسخه های جدید امیدوار کرده است. ACIII آنقدر سرگرم کننده است که می تواند حدود 40 ساعت شما را پای خودش نگه دارد و کاری کند که گذر زمان را حس نکنید. البته وجود مشکلاتی در گیم پلی بازی باعث شده تا ما نتوانیم امتیاز کامل را به این بازی بدهیم.
هفتهی پیش، در مصاحبه با VG247 و در جریان Gamescom آقای Jones اعتقاد داشت که حال که مدتی از معرفی Dante جدید میگذرد، واکنش شدید طرفداران نسبت به تغییر قیافه Dante به طور قابل ملاحظهای کاهش یافته است؛ وی در این مورد توضیح میدهد: "بله، حال همه چیز رو به بهبود است؛ ولی من میتوانستم بدون ترس از مرگ به کار خود ادامه دهم [اشاره به خشم بسیار زیاد طرفداران نسبت به تغییر Dante]. از ابتدا میدانستیم که برخی با دیدن Dante او را نخواهند خواست ولی این چیز بدی هم نیست چرا که آن ها نسبت به تغییر Dante احساساتی شده اند. ما از این واکنش های تند طرفداران عصبی نیز میشدیم ولی در مقابل همیشه میگفتیم که باید بازی را انجام دهید و آن موقع میفهمید که ما در حال انجام دادن کار درست بودیم. حال چیزی که ما گفتیم کم کم دارد به همه ثابت میشود؛ درست است که ما از خودمان دفاع میکردیم ولی دفاع کردن ما با که عقب نشینی کنیم و دست از کار خود بکشیم و فقط بخندیم تفاوت زیادی داشت! دفاع کردن ما بیشتر به این خاطر بود که ما میفهمیدیم که چرا شما به موفقیت بازی شک دارید و وظیفه داشتیم تا خوب بودن بازی را به شما ثابت کنیم."
وی در مورد رفتار های گستاخانه، توهین هایی که انجام میشد و فحش هایی که از Dante میشنیدیم، میگوید: "یکی از مواردی که در ساخت بازی های غربی مورد توجه قرار میگیرد و ما نیز میخواستیم آن را انجام دهیم این بود که ما خواهان این بودیم که بازی کمی از حالت قبلی خود خارج شده و بیشتر به سوی تاریکی سوق پیدا کند. البته بازی کماکان دارای طنز است، اما طنزی که شایستهی دنیای Dante باشد؛ دنیایی که شوخی های مسخره در آن جایی نداشته و بهتر است تا از شوخی های تاریک استفاده شود! لازم به ذکر است که Dante هنوز هم بد دهن و بی ادب است و در پایان روز خود، با یک لگد شما را وداع کرده و با خونسردی هر چه تمام تر به راه خود ادامه میدهد."
بازی های نقش آفرینی از جمله سبک هایی هستند که تجربه بسیار فوق العاده ای را می توان از آن ها بدست آورد. عنوان هایی که داستان و شخصیت های فوق العاده و روند گیم پلی منحصر به فردی دارند و به همین دلیل می توان ساعت ها و ماه ها خود را در دنیای این بازی ها قرار داد و همچنان از آن ها لذت برد. دنیای کنسول ها هم از این نظر بازی های بسیار خوبی دارد و در این چند سال گذشته بازی های نقش آفرینی فوق العاده ای روی این پلتفرم ها عرضه شده اند. در این مطلب قصد داریم که به معرفی بهترین بازی های نقش آفرینی ای بپردازیم که می توانید آن ها را روی کنسول ها تجربه کنید و از آن ها لذت ببرید.
Dark Souls و Demon’s Souls
این دو بازی را می توان از جمله نقش آفرینی های بسیار خوب دانست که بازیکنان در آن با چالش های زیادی روبرو می شوند. یکی از دلایل محبوبیت این دو بازی را می توان سختی زیاد آن ها دانست. به همین دلیل زمانی که می خواهید به سمت این دو بازی بروید، باید خود را برای مرگ های پی در پی و مبارزه های دیوانه وار آماده کنید. در واقع سختی، چیزی است که باعث می شود تا تجربه ای فوق العاده از این بازی ها بدست بیاورید. فضای تاریک و فانتزی ای که در این بازی پیش روی شما قرار می گیرد نیز از جمله قسمت های بسیار عالی این عناوین به حساب می آیند.
سری Mass Effect
به جرأت می توان سری Mass Effect را یکی از بهترین سه گانه های این نسل از کنسول ها دانست. دنیای این سری از بازی ها به قدری کامل، زیبا و هیجان انگیز بود که می تواند هر بازیکنی را مجذوب خودش کند. این سری از بازی ها به شکلی فوق العاده شروع شدند و به شکلی باورنکردنی به پایان رسیدند. گر چه انتقادهایی به پایان نسخه سوم می شود، اما به نظر من این بازی پایان بسیار خوبی داشت و بسیاری از انتقادها بی مورد هستند. در این سری از بازی ها نقش مهم انتخاب ها را بیشتر از هر بازی دیگری مشاهده می کنید. انتخاب ها، تشکیل یک تیم قوی و انجام مأموریت های مختلف باعث می شود که به تمام شخصیت های این سری از بازی ها علاقه مند شوید.
سری Fable
دنیای فانتزی و جذاب Fable را در کمتر بازی نقش آفرینی غربی می توان پیدا کرد. داستان زیبا و شخصیتی که بازیکنان سریع می توانند خود را در نقش او احساس کنند، از بخش های خوب این بازی به حساب می آیند. در این سری از بازی ها در دنیایی قرار می گیرید که از نسخه اول در آن حضور داشته اید و در نسخه های بعدی شاهد پیشرفت و اتفاقاتی هستید که در آن رخ می دهد. در سری Fable باید نقش یک حاکم را ایفا کنید. کسی می تواند یک انسان خوب باشد و یا کسی که می تواند یک حاکم ظالم لقب بگیرد. شخصیت های دوست داشتنی و ارتباطی که بازیکنان می توانند با آن ها برقرار کنند، بسیار عالی است. در این بازی ها به شکل بسیار خوبی می توانید سگ همراهتان را دوست داشته باشید و با آن ارتباط برقرار کنید. مبارزه ها، قدرت های ویژه و انتخاب های مختلف، این بازی ها را بسیار دوست داشتنی کرده اند.
Dragon Age: Origins
نسخه اول سری بازی های Dragon Age را می توان بهترین قسمت آن ها دانست. این بازی یکی از بهترین مثال ها برای یک بازی نقش آفرینی کنسولی بود. DA شخصیت های زیادی را پیش روی بازیکنان قرار می داد و کاری می کرد که بازیکن بین آن ها انتخاب کند. مبارزه ها بسیار عالی و تکنیکی و گفتگوهای بسیار مهم از قسمت های جذاب این بازی بودند. در این بازی می توانستید برای خود متحد و یا دشمن به وجود بیاورید. Dragon Age: Origins یک بازی نقش آفرینی غربی سنتی است که واقعاً جذابیت های زیادی داشت.
Fallout 3
دنیای بی آب و علف و تخریب شده از بمب های هسته ای Fallout 3 واقعاً بی نظیر بود. فضایی تاریک که دنیای آشفته انسان را به نمایش درمی آورد، بسیار جالب توجه بود. همچنین این بازی یک آزادی عمل نامحدود را پیش روی بازیکنان قرار می داد که سرشار از مأموریت ها و اکتشافات باور نکردنی بود. سیستم VATS که برای این بازی در نظر گرفته شده، روند مبارزه ها را بسیار دوست داشتنی کرده بود و المان های تاکتیکی بسیار خوبی به مبارزه ها بخشیده بود. این بازی هنوز هم زیباست و می توان از آن لذت برد.
Final Fantasy XIII
Final Fantasy XIII را می توان یکی از بهترین بازی های نقش آفرینی ژاپنی در این نسل دانست. گر چه تغییراتی که در این بازی به وجود آمده بود برای علاقه مندان سنتی این سری از بازی ها چندان جذاب نبود، اما با این حال FFXIII همچنان یکی از بهترین بازی های JRPG موجود در بازار است که می توان آن را تجربه کرد. شخصیت های متنوع، روند مبارزه های عالی، سیستم ارتقاء قدرت های بسیار خوب از قسمت های جذاب این بودند.
The Witcher 2: Assassins of Kings-Enhanced Edition
نسخه کنسولی The Witcher 2 یک بازی فوق العاده بود. تجربه این بازی واقعاً لذت بخش و فراموش نشدنی است. مبارزه های هیجان انگیز و عالی و ترکیب خوبی که بین سیستم مبارزه ها و جادوها برقرار شده بود، این بازی را به یک نقش آفرینی مثال زندنی تبدیل کرده بود. روند داستانی بازی بسیار چالش برانگیز بود و بازیکنان با انتخاب ها و تصمیماتی که در آن می گرفتند، می توانستند یک داستان منحصر به فرد را مشاهده کنند. The Witcher 2 یک ماجراجویی فوق العاده به همراه گرافیکی بسیار خوب بود. هنوز مزه تجربه این بازی زیر زبانمان احساس می شود!
Eternal Sonata
اگر به دنبال یک بازی نقش آفرینی ژاپنی دیگر هستید، Eternal Sonata را حتماً باید بازی کنید. این بازی شما را به سرزمین رنگ ها می برد و دنیای فانتزی آن به قدری زیباست که نمی توان آن را توصیف کرد. شخصیت های بازی بسیار عالی از کار درآمده اند و شما سریعاً با آن ها ارتباط برقرار می کنید. سیستم مبارزه ها و شکل داستان نیز از قسمت های فوق العاده خوب این بازی به حساب می آیند که باعث می شوند بازیکنان سریعاً خود را در جریان بازی احساس کنند.
Kingdoms of Amalur: Reckoning
اگر به سری بازی های Fable علاقه داشته باشید، حتماً این بازی نظر شما را به خودش جلب می کند. Reckoning یک سیستم بسیار خوب برای مبارزه ها دارد که باعث شده هر کلاس یک شکل بسیار خوب مبارزه را از خودش به نمایش دربیاورد. این بازی را می توان مانند Skyrim چیزی میان سبک Hack and Slash و نقش آفرینی دانست. روند مبارزه ها کاملاً بر اساس قدرت ها پیاده سازی شده و همین موضوع این عنوان را شگفت انگیز کرده است. شخصیت های Reckoning بسیار متنوع هستند و دنیایی که در آن قرار می گیرید نیز بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسد. این بازی می تواند یک تجربه سرگرم کننده برای شما به همراه داشته باشد.
The Elder Scrolls V: Skyrim
سری The Elder Scrolls را می توان پرچم دار سبک نقش آفرینی دانست که میلیون ها بازیکن در سرتاسر دنیا زمان زیادی را صرف این سری از بازی ها کرده اند. اما Skyrim یک جادوی تازه و فضای دیگر را در خود قرار داده است. این بازی رویای تمام کسانی که به بازی های نقش آفرینی غربی علاقه داشتند را به حقیقت تبدیل کرد. محیط های بسیار بزرگ، فضای حماسی و رویایی و آزادی عمل بسیار زیاد از قسمت های فوق العاده این بازی به حساب می آیند. روند داستانی بازی فوق العاده است. مأموریت های بسیاری در بازی وجود دارند که شاید خیلی ها نتوانند آن ها را پیدا کنند. در این بازی می توانید دست به اکتشافات زیادی بزنید و آیتم هایی را پیدا کنید که شگفت انگیز هستند. این بازی المان هایی در خودش دارد که در هیچ بازی نقش آفرینی دیگری نمی توانید مانند آن ها را پیدا کنید.
روز گذشته شرکت نام آشنای RockStar باری دیگر نام بازی بزرگ Grand Theft Auto V را به سر زبانها انداخت، این بار با معرفی دو نوع بسته بندی ویژه بازی که در زیر مشاهده میکنید.
محتویات نسخه Special Edition:
- جعبه فلزی بازی به همراه طرحهای هنری ویژه
- نقشه اصلی محیط بازی (با جنس نقشه های اصل و چاپ آبی و سفید)
جوایز داخل بازی:
- ماموریتهای ویژه با هواپیما
- تقویت کردن توانایی های ویژه سه شخصیت اصلی
- تجهیزات و لباس و تاتوهای ویژه
- اسلحه های اضافه
محتویات نسخه Collector’s Edition:
- جعبه فلزی بازی به همراه طرحهای هنری ویژه
- نقشه اصلی محیط بازی (با جنس نقشه های اصل و چاپ آبی و سفید)
- کلاه ورزشی با لوگوی Los Santos، به همراه لوگوهای *R و V در دو سمت کلاه
- کیف دستی ویژه نگهداری پول قفل دار به همراه کلید ویژه GTA V
جوایز داخل بازی:
- ماموریتهای ویژه با هواپیما
- تقویت کردن توانایی های ویژه سه شخصیت اصلی
- تجهیزات و لباس و تاتوهای ویژه
- اسلحه های اضافه
- شخصیت های قابل بازی در بخش آنلاین (از جمله نیکو بلیک و …)
- وسایل نقلیه منحصر به فرد و پارکینگ اختصاصی
قیمت بسته بندی Special Edition هشتاد دلار و بسته بندی Collector’s Edition صد و پنجاه دلار اعلام شده است. البته اعلام شده است که اگر بازی را پیش خرید کنید بالن زیر داخل دنیای بازی از آن شما خواهد بود:
بازی GTA V در تاریخ ۲۷ سپتامبر (۲۶ شهریور ماه)، برای دو کنسول PlayStation 3 و Xbox 360 منتشر میشود.
سلام! معذرت می خوام بابت تاخیر ولی بالاخره وقت کردم تا بخش سوم هم ترجمه کنم.این بخش پایانی مقاله ای هست که مربوط به نسخه ی کنسولی بازی ـه و بخش بعدی به نسخه ی PS Vita ـه بازی تعلق داره.بعد از اون کلی مقاله ی جالب براتون دارم.از جمله تحلیل تریلر بازی.منتظر باشید!هفته ای یک مقاله .(هر دوشنبه منتظر یک مقاله از این بازی باشید)
خبری خوش برای طرفداران PS4 ! شماره ی بعدی مجله ی گیم اینفورمر به کنسول جدید سونی یعنی PS4 تعلق داره.تصمیم گرفتم براتون مقاله ی مربوط به بازی Infamous: Second Son و چندین مقاله ی دیگه از این شماره رو براتون ترجمه کنم! منتظر باشید!
=====================================================================================
برترین کاراگاه جهان
بعد از اتمام کار با “پنگوئن”ریالبتمن به سمت برج “لیسی” حرکت می کند،جایی که قرار از یک “باس فایت” با Deathstroke انجام شود.پلیس ها معتقدند این یک آدمکشی است وقتی که یکی از قربانی ها بتمن و دیگری “ماسک سیاه” است.البته این بتمن ما دیرباور است. دموی بعدی ما در جایی شکل می گیرد که ما با چندین نیرنگ جدید بتمن در حل کردن معما ها آشنا می شویم.
هولمز می گوید:”ما واقعا عاشق مکانیک های این بخش در بازی ای قبلی هستیم اما ما بررسی کردیم تا ببینیم آیا می شود کار دیگری با این بخش انجام داد؟ما می خواهیم یک داستان برای هر معمای قابل حل شدن داشته باشیم. برنامه ی های تلویزیونی زیادی در رابطه با کاراگاهی وجود دارد و در حال پخش شدن هستند.یکی از این سریال های خوب، “شرلوک” محصول شبکه ی BBC است.این سریال خیلی تصویری است و کاراکتر های زیادی در هر صحنه ی جرم دارد.ما می خواستیم کاری کنیم تا در این بازی از این سریال کمی الهام بگیریم.”
داخل یک آپارتمان،دوست دختر “ماسک سیاه” تیر خورده و بر روی زمین افتاده است.بتمن دید کارآگاهی خودش را به کار می اندازد و به بررسی صحنه می پردازد.او به خودش می گوید:”گلوله ای که به بدنش خورده از یک “ریوالور” شلیک شده.شلیک کننده باید شخصی از اعضای “پنگوئن” باشد اما این احتمال هم وجود دارد که کسی که خودش نیز بر روی زمین دراز کشیده بود شلیک کرده باشد.”
بتمن راه شلیک گلوله را دنبال می کند و متوجه می شود که این خود”ماسک سیاه” بوده است که دوست دخترش را کشته است.او به محل او می رسد که میزی شکسته وجود دارد.اما DNA به بتمن نشان می دهد که این محل هیچ ارتباطی با قربانی ها ندارد.این مدرک به بتمن نشان می دهد که یک مرد سومی در قتل دوست دختر “ماسک سیاه” نقش دارد.”بت کامپیوتر” صحنه ی جرم را برای بتمن بازسازی می کند.نکته ی جالب و جدید این جاست که بازیباز ها می توانند صحنه ی شبیه سازی شده را از هر زاویه و هر چند بار که می خواهند مشاهده کنند.حتی می توانند کنترل سرعت و زوم در صحنه را نیز داشته باشند و سرنخ های ریز صحنه را علامت گذاری کنند.این گونه ماموریت هیا جانبی و راز آلود در کل بازی وجود دارند و می توانید وقتتان را برای حل کردنشان سر کنید و با دشمنان جدیدتری آشنا شوید و به سوال های بی پاسخ زیادی برای بتمن، جواب بدهید.
آرکامی بزرگ تر
با این که دموی ما در همان آرکامی که ما می شناسیم شکل گرفت،اما این تنها نصف دنیای بازی است.یک مکان کاملا جدید و بزرگ در بخش جنوبی شهر گاتهام،در آن سوی پل قرار دارد که نامش “گاتهام جدید” یا New Arkham است.”گاتهام قدیمی” کوچک تر و دارای ساختمان های کوچک تر است اما “گاتهام جدید” بزرگ تر و دارای ساختمان های بزرگ تر و بلند تری است.مشکل این حاست که در این بخش نمی تواتید از Fast Travel به علت سیستم دفاعی قوی برج های بلند برای رسیدن به مقصدتان استفاده کنید و بتمن باید از طریق پشت بام برج ها یا ساختمان ها به محل مورد نظرش برسد.هم چنین بعضی از این برج ها دارای بمب های خودکار دارند و به محص مشاده ی رد شدن و یا نزدک شدن بتمن به این بمب ها،منفجر می شوند و بتمن باید با استفاده از هوش و ذکاوت اش، از منفجر شدن برجا جلوگیری کند.بعضی هایشان راحت خنثی می شوند اما بازی هایشان بسیار سخت هستند و بتمن باید بعضی از ابزراش را برای خنثی کردنشان ارتقا یا آپگرید کند.
در همین حال که بتمن باید به هدفش برسد،بسیاری از ماموریت های جانبی وحود دارند که از قبل تعیین شده نیستند .به عنوان مثال ناگهان در صفحه عبارت”جتایت در پیشرفت” ظاهر می شود و شما باید سریع تصمیم بگیرید که آیا می خواهید پلیس ها را از دست خلاف کاران نجات دهید یا نه.این ماموریت های جانبی به بتمن احازه می هند تا امتیاز های اضافی یا به اصطلاح Bonus بگیرد و ابزار هایش را سریع تر آگرید کند.نکته ی جالب این است که وقتی پلیس ها را نجات می دهید،آن ها تازه متوجه حضور بتمن می شوند چرا که آن ها در آن موقع بتمن را نمی شناسند و نمی دانند بتمن طرف چه شخصی است.
“ماتس” می گوید:”اگر جان پلیس های بیش تری را نجات دهید،بتمن در نزد پلیس ها عزیز تر می شود و آن ها بیش تر بتمن را می شناسند و دیگر از شما به عنوان یک مجرم تحت تعقیب یاد نمی کنند.این به شما بستگی دارد که می خواهید پلیس ها از بتمن پشتیبانی کنند یا نه.”
سیستم جدید بازی که به خط داستانی بازی ربط دارد،سیستم “نحت تعقیب ” است که به بتمن اجازه می دهد علاوه بر شناختن و از میان بردن قاتلان درجه یک شهر، با دیگر دشمنانش نیز آشنا شود.”هولمز” می گوید:”دشمنان دیگر با شرایط خاص خودشان نیز حضور دارند که می خواهند بتمن را بکشند .ما نمی خواهیم فقط قاتلان را به عنوان دشمنان بتمن معرفی کنیم.”
این ماموریت های جدید علاوه بر شناسایی دشمنان جدید، به بتمن ابزار جدیدی را نز معرفی می کند که در انجام این ماموریت های جانبی کمکش می کند.
معرفی “برندن”
کمیک بازان حرفه ای رهبر گروه SWAT پلیس شهر گاتهام یعنی”برندن” را از کمیک”بتمن:سال اول” به یاد می آورند.او حالا ارتقاء پیدا کرده است و لباس جدیدی را برای خودش طراحی کرده است.او در این بازی برای کمسیونر “لوئب” کار می کند و جیم گوردون جوان رهبر یکی از گروه های ویژه ی پلیس است.”برندن” هرکاری که برای متوقف کردن جرم و جنایت های خیابانی لازم است،انجام می دهد.او علاوه بر محافظت کردن از خیابان ها،به همراه گروهش برای کشتن بتمن نیزتلاش می کند.
هولمز می گوید:”این GTA نیست.بتمن در خیابان ها نمی چرخد تا پلیس ها را بیهوش کند.اما برندن و گروهش هرکاری که برای گرفتن بتمن لازم است،انجام می دهند.اگر بتمن زمانی در برابر او قرار بگیرد، او را نیز از میان بر می دارد.”
تمرین دادن بتمنی بهتر
سیستم “شوالیه ی سیاه” سیستمی پشت پرده ای اما به همان اندازه مهم است.”هولمز” می گوید:”من از دو بازی قبلی بسیار لدت بردم و وقتی هر دو را تمام کردم،سراغ بخش Challenge Mode و واقعا سیستم مبارزه ی عمیق این دو بازی را یاد گرفتم.ما دنبال راهی بودیم تا به بازیباز ها عمق بیش تری نشان دهیم و ارزش مکانسیم های بخش مبارزه ی بازی را نشان دهیم.”
سیستم “شوالیه ی سیاه” مانند بخش آموزشی ای می ماند که شما را به طور کامل با مکانیسم پیچیده و عمیف مبارزه ی بازی آشنا می کند.این همان کاری از که Challenge Mode در دو بازی قبلی کرد و این سیستم جدید نیز جای آن را نمی گیرد. استودیوی وارنر نمی خواهد بخش آموزشی خسته کننده برای بازیباز ها تدارک ببیند.به پایان رساندن تعداد مشخصی از این بخش های تمرینی به شما امتیاز تجربه می دهد و به همراه باز کردن قابلیت های جدید می دهد که در مراحل مختلف به کار می آیند.
“هولمز” می گوید:” ما می خواهیم این دو بخش را در یک فرم قرار دهیم.می خواهیم این دو بخش اهمیت بیشتری داشته باشند.سوال این است که آیا بتمن خودش را در طول بازی تمرین خواهد داد؟این چیزی است که فقط با عرضه شدن بازی مشخص خواهد شد.
نگه داشتن راز ها
“برادران وارنر مونترال” اطلاعات زیادی در این نگاه اول به ما دادند اما هنوز سوالات بی پاسخ زیادی برای ما وجود دارند.در طول تابستان،از دشمنان بیش تر و ابزار و حرکات جدید تری در مبارزه رونمایی خواهد شد. هم چنین امیدواریم تا یک دمو از بخش جدید شهر نیز نمایش داده شود.اما سازنده می گوید راز های بسیار زیادی در بازی وجود دارند که هیچ کدامشان را نمی توانند با ما در میان بگذارند و خود بازیباز باید آن ها را پیدا کند و بازباز را سورپرایز کند.
“ماتس” می گوید:ما داستانی طراحی کردیم که بازیباز ها را شوکه خواهد کرد.چیز هایی درونش دارد بازیباز ها هیچ وقت انتظار آمدنشان را نداشتند.ما با جان و دل کاری خواهیم کرد که هیچ کدام از این راز ها قبل از عرضه ی بازی افشا نشوند تا بازیباز ها را شوکه کنیم.تنها کاری که خواهیم کرد انتشار تیزر های راز آلود از این راز ها خواد بود که شما را منتظر تا انتشار بازی نگه خواهد داشت.”
مترجم:سام محسنی
…خیلی خوب اولین قصهای که شنیدم را به خاطر دارم. قصهای در مورد مردی که برای یافتن گلی جادویی در دوردستها و مداوای معشوقهاش, با تمام خطراتی که انتظارش را میکشیدند دل به طبیعت میگذارد. قصه گفتن و قصه شنیدن از جمله کارهایی بوده که همانند غذا خوردن برای تمامی انسانهای قبل و بعد ما خوشایند بوده و خواهد بود. یا به قول “ریچارد کِنِری” که در کتاب “درون قصهها” میگوید:” در حقیقت غذا باعث زندگی میشود و قصهها چیزهایی هستند که به آن زندگی ارزش میدهند.” قصهها با روح, روان و ناخودآگاه انسانها کار دارند. برای همین است که وقتی یک قصهی خوب میشنوید, بعد از اینکه حسابی در آن غرق شدید, تغییرات محسوسی را در خود حس میکنید. قصهها بسیار قدرتمند هستند و اگر کمی به اطرافتان دقت کنید, خواهید دید از هنگامی که از خواب بیدار میشویم تا زمانی که به رختخواب میرویم, قصه میشنویم. حتی وقتی خواب هم هستیم, رویا میبینیم! همهی اینها به خاطر این است که بخش بزرگی از تمام انسانها در درون قصهها میگذرد!
در حال حاضر جهان چنان با سرعت به مصرف فیلم, رمان, تئاتر, تلوزیون و بازی مشغول است که قصهی خوب و تازه شنیدن خیلی سخت و نادر شده است. اما اگر سر و کلهی این عنصر با ارزش در یکی از این رسانهها پیدا شود, به سرعت به آن جذب خواهیم شد. زیرا قصه علاوهبر مخاطب به آن اثر هم روح و جان میبخشد. چه آن قصه, روایت بیکلام پسری سرگردان در برزخ سیاه و سفید باشد, چه داستان پیچیدهی انسانها در پایان دنیا یا نفوذ به لایههای بیکران ذهن انسانها. هرچند صحبت در مورد دنیای بیپایان قصه تمامناشدنیاست, اما بهتر است برویم سراغ اصل مطلب.
با اینکه قدمت هنر هشتم به اندازهی هنر سینما نیست تا بتواند همانند آن جایگاه و توانایی خود را آنطور که استحقاقاش را دارد, توسط هنرمندانی که در آن مشغول هستند, پیدا کند. اما همواره تعدادی از بازیسازان بودهاند و هستند که عقیدهی خود را برای خلق یک اثری هنری دارند. و مهم نیست چه انتقادی به آنها میشود و چه پولهایی را ممکن است از دست بدهند. آنها مدیوم بازی را به عنوان ابزاری برای نمایش دنیای پهناور ذهنی خود میپندارند. همین مسئله باعث میشود تا در هنگام تجربهی چنین بازیهایی قادر باشید, دغدقههای سازندگانش را با زبان هنر لمس کنید.
در دنیای بازیهای رایانهای متاسفانه تعداد چنین افرادی از تعداد انگشتهای یک دست فراتر نمیرود. ار هیدئو کوجیما و بازیهایش که در عمق گیمپلی غنیاش حرف از ضدجنگ میزنند تا کن لوین که همواره داستانیهایی مملو از ارجاعات فلسفی, مذهبی و تاریخی میگوید و البته سوژهی ما در این مقاله دیوید کیج که در یک کلام دغدقهی اصلی او به اهمیت “قصه” در دنیا و البته استفاده نکردن از پتانسیلهای رسانهی بازی در زمینهی روایت داستانهای احساسی, پیچیده و آزادانه است.
کمتر کسی در صنعت بازی را میتوان پیدا کرد که دیوید کیج و کلاس کاری او را نشناسد. کیج کسی است که به پتانسیل بالای رسانهی بازی در روایت داستانهای چند شاخه پی برده و به شدت در هر بازیای که میسازد بر این موضوع پافشاری میکند. به قول خودش, او سعی میکند تا از حداکثر تکنولوژی روز برای عمق دادن هرچه بیشتر به داستان و شخصیتپردازی کاراکترهای آن بهره ببرد. و میتوانید این موضوع را از دموهای تکنیکی و البته آخرین شاهکارش یعنی “باران شدید” (Heavy Rain) درک کنید.
بدون شک اولین و آخرین فکر و ذکر کیج در عناوینی که میسازد به قصه و شخصیتهای آن برمیگردد. او حاضر است هرچیزی را فدای رسیدن به این هدف کند و در مقابل به چیزهایی غیرقابل انتظار برای رسیدن به این هدف دست یابد. بازیهای کیج از آنجایی که داستانمحور هستند, از تعامل کمتری با بازیکننده بهره میبرند. اما از سویی دیگر کیج همواره برای نمایش جوشش احساس شخصیتهای داستانهایش به دنبال تکنولوژیهایی بوده که بتوان با آن شخصیتها را همچون یک فیلم زنده, واقعی جلوه داد.
آخرین عنوان استودیوی کوانتیکدریم, صرفا به خاطر داستان, اتمسفر درگیرکنندهاش و همچنین آن مکانیک انتخاب به یکی از بهترین عناوین تاریخ بازیهای رایانهای تبدیل شد. و از سویی دیگر سبک عناوین داستانمحور و استفاده از آن مکانیک انتخاب را بعد از “فارنهایت” با قدرتی بیشتر محبوب کرد.
باران شدید نظر مثبت منتقدان را همراه با فروش فوقالعادهی خود به همراه آورد. اما برخلاف روال کار این روزهای صنعت ظالم بازیسازی که به هر جا نگاه میکنی, با مجموعههای دنبالهدار روبهرو میشوی. دیوید کیج کاملا با این موضوع مخالف است. او اعتقاد دارد دنبالهسازی, ایدهپردازی, خلاقیت و نوآوری را از بین خواهد برد. شاید هر ناشر دیگری بود, باران شدید و آن همه محبوبیت را به این سادگیها رها نمیکرد. اما سونی با پیشنهاد کیج برای ساخت عنوان جدیدی موافقت کرد.
کیج قبل از هرچیز با انتشار دموی تکنیکی “کارا” از قدرت موتور اختصاصی جدید کوانتیکدریم پردهبرداری کرد و چندی بعد جدیدترین پروژه خود یعنی, “ماورا: دو روح” (Beyond: Two Souls) را در مراسم E3 2012 رونمایی کرد. عنوانی که قصد دارد در وحلهی اول مشکلات باران شدید را برطرف سازد و بعد از آن پیشرفتهای چشمگیری هم به مدل قصهگویی کیج بدهد. با این تفاوت که ایندفعه کیج قصد دارد داستان درام و احساسی خود را در بستری تخیلی و وسیعتر روایت کند.
اینطور که از شواهد پیداست “جودی هولمز” همراه با مادر, ناپدری و برادر ناتیاش زندگی میکرد که متوجهی حضور آیدن (Aiden) میشود. زندگی عجیب او با اذیت کردن برادر ناتنیاش توسط آیدن مسیر دیگری را پیش میگیرد. این اتفاقات و رفتارهای متفاوت او باعث میشود تا والدین جودی, تصمیم جدایی او از خانواده را بگیرند. از همین سو جودی به یک مرکز تحقیقات مسائل ماورالطبیعه که ظاهرا زیر نظر سازمان CIA است, منتقل میشود. جایی که توسط “نیتن داوکینز” یکی از محققان مرکز هدایت میشود. او از همان ابتدا قدرتهای عجیب جودی را مورد آنالیز و آزمایش قرار میدهد. و از طرفی به دلیل دوری یک دخنر 8 ساله از خانواده و سختیهایی که میکشد, همچون پدری مهربان با او رفتار میکند. بنابراین زندگی جدید جودی آغاز میشود. همهی کارهای او توسط دوربینها و نگاههای دانشمندان تحت نظر است. با رشد جودی او کمکم درخواست آزادی میکند. اما محققان تصور میکنند که آزادی ممکن است امنیت او و دیگران را به خطر بیاندازد.
بعد از مدتی و پشت سر گذاشتن چندین آزمایش, CIA به جودی علاقهی بیشتری نشان میدهد. آنها تصمیم میگیرند تا جودی را پس از آموزشهای نظامی به عنوان مامور مخفی به جمعآوری اطلاعات و جنگ بفرستند.
بالاخره جودی همراه با آیدن برای انجام ماموریتهای محرمانه از ایالات متحده خارج میشود. اما او به سرعت متوجه میشود که CIA قصد دارد از او و قدرتاش به عنوان سلاحی برای کشتار انسانها استفاده کند. او میفهمد که خبری از عشق و اهمیت به او نبوده و تمام افراد اطرافاش نمایش بازی میکردهاند.
او از مرکز تحت نگهداریاش فرار میکند. و تنها کسی که در تمام این سالها برای او همچون پدری مهربان بوده را پشت سر میگذارد. حالا جودی باید هرچه میداند را به کار ببند و برای بقا تلاش کند. از فرار از دست نیروهای پلیس گرفته تا آوارگی در خیابانهای برفگرفتهی شهر. او سفری را به سوی مقصدی نامعلوم آغاز میکند. سفری به ورای یک حقیقت, همراه با یک روح.
بازیگری و صداپیشگی جودی بر عهدهی “الن پیج” است. بازیگر جوان و جویای نامی که از مهمترین کارهای او میتوان به “Inception”, “Juno”, “Hard Candy” و… اشاره کرد. پیج جایزههای بسیاری را هم از جشنوارههای مختلف به خانه برده و همچنین تا نامزدی بهترین بازیگر زن اسکار و گلدن گلوب هم پیش رفته است.
دیگر شخصیت مهم ماورا, “نیتن داوکینز” نام دارد. او به عنوان محقق در یک مرکز تحقیقات ماورالطبیعه که زیر نظر سازمان CIA است, کار میکند. جودی از 8 سالگی با دواکنیز آشنا میشود و از همان زمان تا 15 سال بعد همراهی, رابطهی محکمی را بین آنها شکل میدهد. اینطور که به نظر میرسد, دواکینز برخلاف بسیاری از مقامات بالارتبهی CIA با استفاده از جودی به عنوان یک سلاح و موش آزمایشگاهی مخالف است. اما دستاش برای اقدام کوتاه است. گفته میشود اتفاق تراژدیک مهمی در گذشتهی دواکینز رخ داده که در جذب او به جودی اثر فراوانی داشته است. چیزی شبیه به اتفاقی که برای شخصیت “جوئل” در بازی “آخرینما” افتاده بود. همین مسئله کاری کرده تا نیتن همواره جودی را همچون دختر خود ببیند. و برای نجاتاش تلاش کند.
“ویلیام دافوع” وظیفهی اجرای حرکات و صداپیشگی نیتن داوکینز را برعهده دارد. از مهمترین کارهای او میتوان به سهگانهی اسپایدرمن, “Shadow of the Vampire”, “Platoon” و… اشاره کرد.
هدیه یا نفرین؟
بسیاری در ابتدای رونمایی از ماورا عقیده داشتند که ساختهی جدید کیج در حقیقت دنبالهی معنوی باران شدید است. با اینکه کیج این مسئله را کاملا رد کرده است. اما میتوانیم بگوییم که این موضوع هم درست است و هم نیست. شاید در نگاه اول دنیای ماورا در مقایسه با باران شدید تفاوت چندانی نکرده باشد. اما حقیقت این است که تفاوتها از داستان که مهمترین بخش بازیهای کیج است تا گیمپلی و مقدار تعامل بازیکننده آن را احاطه کرده است.
قصهی ماورا همچون نامش قصهی ناشناختهها و فراتر از آن است. قصهی دنیای بعد از مرگ و اتفاقاتی که ممکن است به وقوع بپیوندد. هرچند که تاکنون به جز یک روح که در بدن شخصیت اصلی بازی زندگی میکند, چیز بیشتری از دنیای پس از مرگ در نمایشهای بازی ندیدهایم, اما به نظر میرسد یا کیج سورپرایزهایش را لو نداده یا آنقدر نمیخواهد خیالپردازی کند!
ماورا داستان 15 سال از زندگی “جودی هلمز” را دنبال میکند. دخنری که از کودکی متوجه داشتن قابلیتهای ماورطبیعهای میشود. و آرام آرام پی می برد که این قدرتهای ماوراطبیعه از روحی به نام آیدن سرچشمه میگیرد. روحی که به گونهای به جودی وابسته است و هیچگاه او را رها نمیکند!
اولین تفاوت ماورا با باران شدید از همین جا آغاز میشود. ماورا برخلاف عنوان قبلی کوانتیکدریم که از 4 شخصیت اصلی بهره میبرد, تمرکز خود را بر روی جودی و دوست ماوراطبیعهاش گذاشته است. در باران شدید ایتن مارس, اسکات شلبی, مدیسون پیج و نورمن جیدن پیرنگ اصلی داستان را در تعامل و برخورد با یکدیگر میساختند. همین مسئله باعث میشد تا بازیکننده در قالب هرکدام از آنها هر تصمیمی میگیرد بر زندگی دیگران هم تاثیرگذار باشد. و شما عواقب آن تصمیم سخت و دور از انتظار را از دیدهای گوناگون شاهد باشید.
اما هستهی داستانسرایی ماورا بر پایهی معماهای ناشناختهی یک زندگی بنا شده است; شما در دنیای فیزیکی در قالب جودی هلمز قرار میگیرد و در دنیای ماورطبیعه موجودی به نام آیدن را برای پرده برداشتن از ماجراهای آینده, حال و گذشتهی جودی کنترل میکنید.
از طرفی اگر کیج را نشناسید, شاید با خود بگویید آن نگاه 15 ساله به زندگی جودی چیزی بیش از تبلیغات وسعت داستان نیست. اما باید گفت که دیوید کیج در نگارش ماورا تصمیم فوقالعادهای در خصوص به تصور کشیدن کودکی و نوجوانی جودی در کنار اتفاقات برحهی جوانی او گرفته است.
در ماورا خبری از شخصیتهای اصلی دیگری نیست. همین مسئله باعث شده تا داستان تمام حواساش را به شخصیتپردازی جودی و نحوهی تعامل او با دنیای عجیب درونیاش که بر اطرافاش هم تاثیرگذار است, بگذارد. از سویی دیگر کیج از قصد کودکی جودی را آغاز ماجراهای داستان قرار داده است. کودکی که تصور میکرد باید مثل بچههای دیگر به آرامی دوران شیرین کودکیاش را با بازی کردن بگذراند, ناگهان متوجه میشود که به حقیقتی دردناک و ناشناخته دچار شده است. بنابراین ما از زمانی که به هر دلیلی آیدن با جودی همراه میشود, همراه آنها خواهیم بود.
چه میشود اگر کنترل آیدن از دست جودی خارج شود؟ آنها در خلوت خود به هم چه میگویند؟ رفتار غیرعادی و ناخواستهی جودی با دیگران به چه چیزی خواهد انجامید؟ پدر و مادر او چه تصمیمی در این زمینه خواهند گرفت؟ به تمام این سوالات و هزاران سوال دیگر در بازی پاسخ داده خواهد شد. و پاسخ به این پرسشها مساوی است با آغاز روند شخصیتپردازی جودی و آیدن از آغاز تا پایان ماجراهایشان.
اینطور که از تریلرهای منتشر شده از ماورا میتوان برداشت کرد. زندگی جودی از لحظهی حضور آیدن, به فراز و نشیبهای بزرگ و ترسناکی میانجامد. از کودک معصومی که توسط دیگران و به خاطر گناهی که در آن بیتقصیر است سرزنش میشود گرفته تا عضویت در سازمان CIA و بیخانمانی در شهر و گیتار زدن برای کسب پولی برای سیر کردن شکم گرسنهاش.
زندگی جودی در ماورا از ماجراهای پیچیده و عجیب و خردهپیرنگهای جذاب و فراوانی پر شده است. و این موضوع را میتوانید از نمایش های مختلف بازی و حضور او در بسیاری از مکانها و موقعیتهای متفاوت درک کنید. میتوان گفت جودی هلمز جوان اگر به گذشته برگردد و خاطراتاش را از شش سالگی که متوجهی حضور آیدن شد مرور کند. به روز خوب و آرامی برنخواهد خورد. او سختیهای بیشماری کشیده است و همواره نیروهای پلیس به دلایلی قصد دستگیریاش را داشتهاند.
با اینکه در ابتدا به نظر میرسد, او دوست دارد مثل بقیهی انسانها همراه با آیدن زندگی آزادی داشته باشد. اما اگر کمی به نمایشهای بازی عمیقتر نگاه کنید. متوجه خواهید شد که انگار هدفی والاتر جودی را به سوی خود میکشاند. چیزی مهمتر او را برای پیشروی امید میدهد. او در راه رسیدن به این مقصد باید هزاران درد و رنج را تحمل کرده و برای بقای خود تلاش کند. اما از یک دختر جوان چه انتظاری است که در مقابل این سختیها قد خم نکند. ناتوانی او برای ایستادگی در مقابل این نامهربانیها, این خودخواهیها کاری میکند تا پای خودکشی به وسط کشیده شود. اما همواره آیدن با قدرت خود مانع از عملی شدن آن میشود. انگار که آیدن قصد دارد, جودی را به سوی چیزی هدایت کند.
مقصد جودی کجا و چه خواهد بود؟ آیا آیدن ربطی به این مقصد دارد؟ آنقدر سوال دراینباره وجود دارد که تنها تجربهی بازی آنها را برطرف خواهد کرد. اما در حال حاضر تنها میتوان به این نتیجه رسید که قصهی سفر جودی همراه با دوست ماوراطبیعهاش آنقدر پر بار و جذاب است که تاکنون این همه سوال را در ذهن طرفداران ایجاد کرده است.
تمام اینها کاری میکنند تا جودی برای ما مهم شود و مخاطب هرچه بهتر با دردهای او همذاتپنداری کند. این در حالی است که دیوید کیج هنر خود را در خلق صحنههایی که به شخصیتهایش هویت میبخشد ثابت کرده و در ماورا هم قرار است تا چشمهی دیگری از آنها را شاهد باشیم. از پدری که در کودکی بر سر جودی فریاد میزند و او را هیولا میخواند, تا همراهی جودی با بیخانمانها و حس مصیبتهای آنها, دوستی با کودکان جنگ در سومالی و سرگردانی در جادههای بیانتها و… تنها نمونهای از احساسهای نهفتهی بازی در بطن داستان است.
این سناریوها رابطهی جودی و آیدن و دنیای درونی هرکدام را هر چه بیشتر و بهتر به مخاطب معرفی میکند و آنها را رشد میدهد. تضادهای منطقی و بینظیری در نگارش داستان ماورا به کار رفته که به واقعی و پیچیدهتر کردن شخصیتها کمک فراوانی کرده است. برای مثال دولت امریکا سعی میکند از قدرت جودی برای راهاندازی جنگ استفاده کند. اما در جایی دیگر از داستان همین قدرت جودی باعث نجات انسانها میشود و از سویی دیگر ما شاهد دختری هستیم که همین قدرت او را به بدبختی کشانده است! در این هنگام است که از خود میپرسید آیا وجود آیدن درست است یا خیر؟ در حالی که برای هر دو هم جوابی در ذهن دارید.
جودی کسی است که عاشق میشود, احساسی که از کودکی تاکنون آن را به شکل واقعی حس نکرده بود. اما به سرعت متوجه میشود که این عشق و روزهای آرام هم برای منافع خودشان به او نزدیک شده بودند و به راحتی او را تنها میگذارند. درست در اینجاست که ما به ورای یک انسان سفر میکنیم. جایی که او نه راه پس دارد و نه راه پیش. فردی که در برابر جمعی گرفتار است. قصهی شکستن روح جودی و هدفهای ناشناختهی روحی دیگر.
به قول سازندگان جودی کسی است که با وجود داشتن قدرتی همچون آیدن, به هیچوجه به ابرقهرمانان شبیه نیست. بلکه او هم مثل انسانهای دنیای واقعی نقاط ضعف و قوت خود را دارد و این باعث میشود تا مخاطب خیلی بهتر با چنین شخصیتی ارتباط برقرار کند.
طعم شیرین توجهی بالای دیوید کیج به درام قصه را در بازیهای پیشیناش چشیدهایم. و از آنجایی که کیج عادت به درجا زدن ندارد. ماورا میتواند از خیلی از جهات قصهی جذابتری را ارائه دهد. همانطور که کیج هم گفته, ماورا به اندازهی باران شدید از پایانهای متفاوتی برخوردار نیست. این مسئله مربوط به همان کاهش شخصیتهای اصلی است. کیج برای ماورا بیش از 2000 صفحه سناریو نوشته است. و همین عدد میتواند مهر تاییدی باشد بر عمق انتخابات, شخصیتها, صحنهها و اتفاقاتی که در بازی خواهد افتاد.
همهچیز به خاطر احساس
زمانی که باران شدید عرضه شد, کمتر کسی را میتوانستید پیدا کنید که بعد از تجربهی دنیای سیاه آن شگفتزده نشده باشد و بازی را به لیست یکی از بهترین تجربههای خود اضافه نکرده باشد. اما از آنجایی که هیچ چیزی نمیتواند به طور قطع همه کس را راضی کند, باران شدید هم از این قاعده مستثنا نبود. داستان از جایی شکل گرفت که عدهای دیوید کیج را به ساخت فیلم محکوم کرده و از عدم وجود مهمترین رکن یک بازی ویدیویی در باران شدید یعنی گیمپلی گلایه کردند و ایراد گرفتند.
اما این افراد که در آن زمان چنین حرفی را در رابطه با باران شدید میزدند و اکنون در مورد ماورا میگویند. یادشان رفته بود که با یک بازی ماجرایی داستانمحور طرف هستند و عقل میگوید در چنین عناوینی نباید انتظار تجربهی گیمپلی غنی همراه با مکانیکهای بسیار را داشته باشید. اصولا وقتی عنوانی با سلیقهی شما و انتظارتان یکسان نیست, کافی است بیخیال آن شوید!
بعد از باران شدید شاهد “مردهی متحرک” استودیوی تل تیل بودیم که توانست با چنین فرمولی لقب بهترین بازی سال را برای خود به ارمغان آورد. در همین ابتدا هم باید بگوییم که اگر با بازیهای داستانمحور ارتباط برقرار نمیکنید, ماورا به دردتان نمیخورد.
البته باید گفت که این گلایهها باعث شد تا دیوید کیج توجهی جدیتری به معقولهی تعامل بازیکننده در بازی جدیدش کند. هنوز مهمترین بخش تعامل بازیکننده با بازی به آن مکانیک انتخاب معروف بازمیگردد. کیج در باران شدید عمق و جزییات بیکران این مکانیک را به ما نشان داد و هنوز که هنوز است مزهی دلنشین آن زیر زبان هرکسی که در موقعیتهای حساس تصمیمهای سریع گرفته و چندی بعد با عواقب خوب یا بد آن مواجه شده, مانده است.
اگر باران شدید را تجربه نکرده باشید میتوانم شما را برای درک بهتر این مکانیک به مردهی متحرک تلتیل ارجاع دهم. همانند مردهی متحرک در ماورا هم مکانیک انتخاب به بخشهای بسیاری تقسیم میشود. بازی هم با این مکانیک داستان را جلو میبرد و کاراکترها را شخصیتپردازی میکند و هم در موقعیتهای دشوار به شما فرصت تصمیمگیری و دستبردن در خط داستانی را میدهد. هرچند که باید گفت وسعت دست بردن در دیالوگها و تصمیمات کاراکترها در ماورا خیلی بیشتر از مردهی متحرک است. مثلا در یک مثال ساده, جودی در برخورد با انسانهای غریبه و سوالهای آنها چندین انتخاب دریافت میکند. شما میتوانید حقیقت گذشتهی جودی را بگویید, از جواب دادن طفره بروید, دروغ بگوید یا توجهیای به سوال نکیند.
همانطور که گفتم, همهچیز به این سادگیها هم نخواهد بود. بلکه در بسیاری از مواقع دیگر هم مجبورید تصمیمهای سخت و بزرگی بگیرید. انتخابهایی که میتواند خط داستانی را به طور کامل با عواقب خود دچار تغییر کند. این در حالی است که کیج برای پیشرفت دادن این مدل قصهگویی نسبت به باران شدید آن را دچار تغییرات جالبتوجه و ترسناکی کرده است! همانطور که بسیاری از ما در دنیای واقعی بدون اینکه متوجه عواقب و اتفاقاتی که در آینده خواهد افتاد, تصمیمی را میگیریم. در ماورا هم در خیلی اوقات شاید اصلا متوجه نشوید که این “انتخاب” آبستن چه رویدادهایی در ادامه است. و سپس وقتی با آن مواجه میشوید, شوکه خواهید شد.
در راستای تعامل بهتر بازیکننده, در ماورا بیشتر از باران شدید کنترل کامل جودی به دست شما داده خواهد شد. شما در خیلی از محیطهای مختلف بازی میتوانید به صورت آزادانه و به سبک بازیهای ماجراجویی بچرخید و با اشیا و نقاط مهم و البته شخصیتهای فرعی ارتباط برقرار کنید.
سکانسهای کلیدزنی (Quick Time Event) در بخشهای زیادی از بازیهای سینمایی امروزی بافت میشوند. اما این مسئله در باران شدید فرق داشت. زیرا مبارزات و چالشهای بازی و همچنین بیشترین تعامل بازیکننده در کنترل شخصیتها بر روی مکانیک کلیدزنی بنا شده بود. سکانسهای کلیدزنی در باران شدید یک تفاوت بزرگ دیگر هم با چنین بخشهایی در بازیهای دیگر داشت. و آن این بود که اگر بازیکننده در فشردن کلید مورد نظر در زمان درست اشتباه میکرد, بازی او را با صفحهی گیم آور تنبیه نمیکرد. بلکه در این صورت انیمیشن یا اتفاق دیگری به وقوع میپیوست. با اینکه این موضوع از انتقادات بخش گیمپلی کاسته بود. اما باعث نشده بود تا بازیکنندهها از نداشتن حداقل کمی آزادی و تکراری شدن بازی گله نکنند.
خوشبختانه طبق گفتههای استودیوی کوانتیک دریم و نمایشهایی که از بازی دیدهایم. شاهد این هستیم که سازندگان در راستای اضافه کردن کمی تفکر به مبارزات, کلیدزنی را حذف کردهاند و جای آن را مکانیک دوستداشتنی Bullet Time گرفته است. با استفاده از Bullet Time دیگر خبری از نمایش کلیدهای مختلف بر روی صفحه نیست و همهچیز به آنالوگ سمت راست دستهی کنسول سپرده شده است.
در لحظات اکشن و درگیریها, اقدام به وارد کردن ضربات به دشمنان و دفاع در مقابل حملات به صورت خودکار انجام میشود, با این تفاوت که موفقیت در اجرای درست آنها به شما و تصمیمتان بستگی دارد; در این لحظات همهچیز برای ثانیههایی به حالت آهسته (Slowmotion) در میآید و شما باید با توجه به جهت حرکت دست و پای جودی, آنالوگ را به همان سمت حرکت دهید. برای مثال اگر جودی دست راستاش را به شکل مشت به سمت دشمن گرفته است, بازیکننده باید آنالوگ را به سمت راست حرکت دهد. البته باید متذکر شوم که هیچ اجباری در اجرای درست حمله و دفاع نیست و شکست در اجرای حرکات, اتفاقات دیگری را رقم میزند. و حتی ممکن است به کشته شدن جودی هم بیانجامد!
تمام اینها در حالی است که دوست نامرئی جودی هم نقش مهمی را در گیمپلی بر عهده دارد. شما میتوانید هر وقت که دلتان خواست بین کنترل جودی و آیدن سوییچ کنید. آیدن این توانایی را دارد تا محیطهای بازی را به صورت آزادانه گشت بزند. البته باید گفت که بسیاری از چالشها و معماهای سادهی بازی از طریق قدرتهای او قابل پشت سر گذاشتن هستند. آیدن میتواند اجسام مختلف ضربه وارد کند. این ضربه از برعکس کردن یک میز آغاز میشود و تا ترکاندن اتومبیلها و حتی خرابی ساختمانها هم ادامه پیدا میکند!
او همچنین این توانایی را دارد تا وارد جلد انسانهایی دیگر شده و آنها را مجبور به انجام کارهایی کند. برای مثال در یکی از نمایشهای بازی میبینیم که آیدن شلنگ پمپ بنزین را بر روی زمین رها میکند. سپس با تسخیر جسم یکی از نیروهای پلیس کاری میکند تا او به سمت پمپ شلیک کند. و بعد همهچیز منفجر میشود! تمام اینها به شما بستگی دارد تا تصمیم بگیرد چگونه از قدرتهای آیدن استفاده کنید.
با نگاهی گذرا به پیشرفتهایی که بخش گیمپلی ماورا نسبت به کلیدزنیهای تنها در باران شدید داشته است, میتوان خوشحال بود که کیج و تیماش تا آنجا که میتوانستند به نظرات طرفداران گوش کرده تا ما هم بیشتر بتوانیم در دنیای بازیهای کوانتیکدریم تعامل داشته باشیم. مطمئنا شما هم من هم عقیدهاید که از یک بازی داستانمحور بیشتر از این هم انتظار نمیرود.
هرچند که با تمام اینها, تنها عنصری که من را برای ماورا هیجانزده نگاه داشته به مکانیک ترسناک انتخاب در بازیهای کیج برمیگردد. تصمیمها و دیدن عواقب آنها در حالی که خبری هم از قطع شدن جریان وقوع رویدادها نیست, چیزی نیست که هر روز در صنعت بازی شاهد آن باشیم.
قطرات سرد باران
دیوید کیج نشان داده است که علاقهی فراوانی به بالابردن گرافیک تکنیکی بازیهایش دارد. و مهندسان و برنامهنویسان کوانتیکدریم هم ثابت کردهاند که در تحقق خواستههای دور از انتظار کیج کم نمیآورند! این توجهی ویژه را میتوانید در دموهای تکنیکیای که صرفا برای نمایش دستاوردهای آنها قبل از هر پروژهی استودیو منتشر میشوند را شاهد باشید.
کیج همواره سعی کرده تا از انیمیشنها, مدلسازیها و جزییات سرسامآور در طراحی آنها به عنوان پلی برای دستیابی به هدف والی خود یعنی “القای احساس” قصه و شخصیتها به مخاطب استفاده کند. با اینکه مردهی متحرک و گرافیک سلشیداش اشکمان را درآورد. اما تصور میکنم نمیتوان تلاش کوانتیکدریم برای هرچه سینماییتر کردن و دستیابی هرچه بهتر و زیباتر به آن “احساس” شیرین را به این سادگیها نادیده گرفت.
باران شدید در سال 2010 ار جمله بازیهایی بود که در کنار دیگر جلوههای خود, در زمینهی گرافیکی هم بازیکنندگان را بهت زده کرد. اما باید بگوییم که اگر در حال حاضر آن را با ماورا مقایسه کنید, آنچنان شگفتزده نخواهید شد.
با استفاده از تکنولوژی جدید, ماورا از نورپردازی واقعگرایانهتری بهره میبرد. از بارتاب متفاوت نور بر روی سطوح مختلف گرفته تا نورپردازی وسواسگونهی داخل چشم کاراکترها. مدلسازی کاراکترها هم به کمک بازیگران و نحوهی ضبط حرکات آنها سبب شده تا ماورا با قدرت تبدیل به بهترین عنوان حال حاضر در زمینهی گرافیک تکنیکی شود. و حتی با بازیهای نسل بعد هم رقابت کند. وقتی حرف از مدل شخصیتهای ماورا میشود باید آن مدلهای خشک, سرد و غیرطبیعی بازیهای دیگر را از ذهنتان دور کنید. این خصوصیات در کاراکترهای ماورا معنی و مفهومی ندارد.
با اینکه هر چه از هنر طراحی کاراکترها بگوییم کم است. اما وقتی آنها به حرکت میافتند. این انیمیشنهای سرسامآور و فوقالعادهی آنهاست که چشم هرکسی را به خود مجذوب میکند. باران شدید در زمینهی تکنولوژی ضبط حرکات بازیگران و تحویل آن انیمیشنهای جذاب زیاد دوام نیاورد. و این “لسآنجلس نوآر” بود که با تکنولوژی “موشناسکن” توانست از آن سبقت بگیرد. حالا دوباره کوانتیکدریم کاملا مسلح شده تا آنها را پشت سر بگذارد!
در سادهترین شکل ممکن میتوان گفت که ماورا در حال حاضر واقعگرایانهترین انیمشنهای دنیای بازیهای ویدیویی را در اختیار دارد. اما اگر بخواهیم بر روی جزییات تمرکز کنیم به تکنولوژیای به نام “پرفورمنسکپچر” (Performance Capture) برمیخوریم. تکنولوژیای که چند سطح از موشنکپچر حرفهایتر و دقیقتر عمل میکند.
در موشنکپچر تنها حرکات بدن, ژستها و جابهجایی بازیگران در محیط ضبط میشود. اما در پرفورمنسکپچر سازندگان این توانایی را دارند تا حالات صورت و صدای بازیگران را هم در کنار حرکات بدن با کیفیت دقیقتری ضبط کنند. کواتیکدریم با استفاده از موتور اختصاصی خود و این تکنولوژی دموی کارا را ساخت و حالا با بهبود آن ماورا را با کیفیتی بهتر میسازد.
تمام اینها باعث شده تا شاهد یک سری از واقعیترین حرکات صورت کاراکترها باشیم که تمام آن احساسهای مدنظر کیج را به زیبایی منتقل میکنند. تنها کافی است به فریادهای جودی و جزییات صورت و چشمهایش نگاه کنید تا عصبانیت و ناامیدی او را حس کنید. به حالت افتادهی صورت کودکی جودی دقت کنید تا به اوج نگرانی کودکانهی او از وجود چیزی ترسناک در اطرافاش پی ببرید.
ظرافت در طراحی انیمیشنهای کاراکترها به نحوهی راهرفتن و نحوهی تعامل آنها با محیط هم نفوذ کرده است. جودی در هر شرایط و وضعیت به یک شکل راه میرود. برای مثال در هوای سرد و برفی و در حالی که از شدت گرسنگی به حال مرگ افتاده, دستهایش را جمع میکند, آرام و تلوتلوخوران حرکت میکند. یا نحوهی راه رفتن او در هوای آفتابی و گرم بسیار سرخوشانه و ساده است.
بهطور کلی میتوان گفت, کوانتیکدریم با ماورا قصد دارد رقبایی همچون “آخرینما” را کنار زده و در آخرین روزهای نسل هفتم ثابت کند که کنسول پلیاستیشن 3 چه تواناییهای نهفتهای دارد که هنوز کشف نشدهاند.
ماورا در در زمینهی موسیقی هم مورد توجه است. این توجه از دو بازی قبلی کوانتیکدریم و آهنگساز توانای آنها نشات میگیرد. “نورمند کوربیل” با آن قطعات احساسی و پر از درد و رنجی که برای باران شدید ساخته بود, اشک را به چشممانمان آورد و هنوز هم میتوان با گوش سپردن به آنها, دنیای سیاه باران شدید را متصور شد. همین باعث شد تا کیج برای ماورا هم کسی را بهتر از “کوردبیل” پیدا نکند. اما متاسفانه او در وسط پروژه بر اثر سرطان فوت کرد.
بعد از مرگ نورمند کوربیل, کوانتیکدریم با انتخابی اصولی “لورن بالف” (آهنگساز فرقهی اساسین 3) را به عنوان جایگزین انتخاب کرد. اما برای اینکه طرفداران کاملا از کیفیت بخش موسیقی ماورا خیالشان راحت شود, هنس زیمر نام آشنا هم به بالف پیوست. در ابتدا عدهای هنس زیمر و آن ذهنیتاش در مورد تمهای حماسی را مخالف دنیای ماورا میدانستند. اما باید گفت که زیمر بیشتر در نقش تهیهکننده و مشاور در کنار بالف حضور دارد. این در حالی است که ماورا نسبت به باران شدید از سکان
یک قانون نانوشته در صنعت بازیهای رایانهای وجود دارد که میگوید: عناوینی که مهر راکاستار گیمز بر روی آنها خورده باشند, هیچگاه بد نمیشوند. آنها یا همانند “مکسپین 3″ عالی هستند یا همچون “سرخپوست مرده: رستگاری” در صف شاهکاران قرار میگیرد. این قانون نانوشته در مورد جدیدترین ساختهی راکاستار یعنی جیتیای 5 صدق نمیکند. چرا؟ زیرا این بازی یک شاخهی دیگر به ساختههای این استودیو افزوده است و آن فراشاهکار است.
نقد نوشتن برای فراشاهکاری همچون جیتیای 5 خیلی سخت است. زیرا بازی نکتهی منفی درست و حسابی که ندارد هیچ, نکات مثبت آن هم بینهایت با کیفیت و خوب هستند. به طوری که سخن گفتن و خواندن نمیتواند تجربهی دنیای بازی را به صورت تمام و کامل توصیف کند. پس اگر هنوز بازی را انجام ندادهاید, از خواندن این مقاله صرف نظر کنید. چون تنها کسانی که قدم در لسسانتوس گذاشته باشند, معانی ستایش من از این بازی را درک خواهند کرد.
در نوشتن برای جیتیای 5 امکان ندارد همچون دیگر بازیهای روز شروع کرد. برای همین بود که مدتها با خودم کلنجار میرفتم که باید از کجا بنویسم. زیرا گوشهگوشهی بازی, هر فعالیتی, هر مکانی, هر شخصیتی و کلا هر چیزی برای خودش دنیایی دارد که میشود ساعتها در موردش صحبت کرد. نمیدانم باید از نوآوریهای فوقالعادهای راکاستار و تاثیری که بر روی تجربهتان میگذارد شروع کنم, یا از قدم زدنهای شبانگاهیام در کنار ساحل لسسانتوس. نمیدانم باید از زندگیای که در جایجای شهر جریان دارد بگویم یا از پرواز در اوج آسمان و لذت بردن از چشماندازهای دنیای پهناور بازی!
جیتیای 5 در همان ساعتهای ابتدایی چنان شما را درگیر خود میکند که به سرعت از آن به عنوان اوج, دستاورد نهایی و نقطهی طلاقی تمام خوبهای نسل هفتم یاد خواهید کرد. غول جدید راکاستار علاوهبر اینها, بوی نسل هشتم و چیزهایی که در آیندهای نزدیک انتظار بازیکنندگان را میکشند را هم میدهد. و درست در همینجاست که به ارزش واقعی بازی پی خواهید برد. جیتیای5 از آیندهی رسانهی بازی میگوید. بازیای از آینده که در زمان سفر کرده تا جادوهایش را برای گذشتگان تعریف کند. و برای اینکه آن داستانها را برایتان قابل لمس و باور پذیر کند, چشمهای از آن را هم تا آنجا که میتوانسته بر روی کنسولهای پیرمان به نمایش میگذارد.
چشمهای از داستانسرایی و خلق شخصیتهای بیادماندنی که هنوز راه زیادی در صنعت بازی در پیش دارند. چشمهای از طراحی مراحل دیوانهکننده در یک عنوان محیط-باز. چشمهای از هوش مصنوعی پیچیدهای که سختافزارهای نسل بعد به ارمغان خواهند آورد. چشمهای از جلوههای گرافیکی که میتواند شما را مبهوت تماشای خود کنند. و مهمتر از اینها, تزریق زندگی به یک دنیای مجازی که با تمام اینها میسر شده است.
جیتیای 5 یعنی راکاستار گذشتهی خودش را کاملا از بر بوده. و سعی کرده تا نه فقط تمام عناصر خوب مجموعهی جیتیای, بلکه از عناصر دیگر عناوین خود هم در طراحی بازی بهره ببرد. اما نکتهی مهم جایست که آنها به این بسنده نکردهاند و مثل همیشه استانداردهای سبک دوستداشتنی و محبوب محیط-باز را کمی دیگر با ایدههای ناب خود, جا به جا کردهاند.
به دنبال بزرگترین اِسکور
بدونشک برجستهترین نوآوری و ایدهی راکاستار در جیتیای 5 به استفاده از سه کاراکتر اصلی بازمیگردد. این مسئله چنان خوب و تکاندهنده از آب در آمده که از همان ابتدا, تجربهی بازیکردنتان را از تمام محیط-بازهای دیگر دور میکند. و مهمتر اینکه راکاستار به زیبایی تمام جوانب چنین ایدهای را مورد بررسی قرار داده تا علاوهبر اینکه هیچ مشکلی اذیتتان نکند, بازیکننده از تمام جنبههای این ایده لذت هم ببرد.
بهره بردن از سه کاراکتر اصلی از همان ابتدای بازی روایت داستان را تحت تاثیر مثبت خود قرار میدهد. و کاری میکند تا داستان هالیوودی بازی را از دیدهای مختلف و با جزییاتی زیباتر دنبال کنید. این دیدها مربوط به شخصیتهای اصلی بازی یعنی فرانکلین, مایکل و تروور میشود. مایکل در گذشته یک تبهکار حرفهای بوده و در جریان بازی شاهد این هستیم که به دلایلی خود را از دنیای سرقت و خلافکاری بازنشسته کرده است. او با پول دزدی توانسته خانه و زندگی اشرافی به راه بیاندازد و کارش شده لم دادن زیر آفتاب سوزان لسسانتوس.
اما کنار گذاشتن خلافکاری باعث نشده تا او زندگی آرامی داشته باشد. مایکل مرد جنب و جوش است و هنوز به هیجانات جوانیهایش فکر میکند و از خوردن و خوابیدن خسته شده. از طرفی رابطهای او با خانوادهاش هم وضعیت اسفناکی دارد. زندگی مشترکاش با آماندا روی لبهی تیغ است, تمام فکر و ذکر دخترش تریسی حضور در برنامههای تلوزیونی شده و کار و زندگی پسرش جیمی هم به استفاده از پول مفت پدر و بازیکردن در اتاقاش خلاصه شده است.
در حالی که مایکل با چنین وضعیتی روزگار میگذراند, دیگر شخصیت بازی یعنی فرانکلین جز قشر ضعیف جامعه است و آن پایینها و با خالهی اعصابخردکناش زندگی میکند. فرانکلین یک خرده خلافکار و البته به خاطر شغلاش رانندهای حرفهای و کاربلد است. فرانکلین تواناییهای بسیاری در رسیدن به موقعیتهای بالا دارد, اما هیچگاه فرصتی برای آشکار شدن این استعدادها برایش فراهم نشده است. البته این موضوع تا زمانی ادامه دارد که او به صورت اتفاقی با مایکل آشنا میشود.
مایکل تواناییهای فرانکلین را به چشم میبیند. و خیلی بهتر از خانوادهاش با او ارتباط برقرار کرده و درد و دلهای تمام سالهای بازنشستگیاش را با او در میان میگذارد. در نتیجه او فرانکلین را زیر پر و بال خود میگیرد. حالا فرانکلین موقعیت خوبی برای فرار از آن خرده دزدیها دارد تا با یک سرقت بزرگ به وضعیتاش سر و سامانی درست و حسابی بدهد. از سویی دیگر, فرانکلین تبدیل به جرقهی حیات دوبارهی مایکل هم میشود. وسوسهای که خود مایکل آن را با جان و دل میپذیرد. وسوسهی بازگشتن به دنیای دلهره و مرگ. هرچند که نباید آن تصمیم دیوانهوار مایکل برای تنبیه مربی تنیس همسرش را هم نادیده بگیریم!
تمام اینها در حالی است که نباید سومین کاراکتر جیتیای 5 یعنی تروور که دوست و همکار قدیمی مایکل است را هم فراموش کنیم. ترور دوستداشتنی (!) بعد از اتفاقاتی که در گذشتهاش با مایکل افتاده, یک شرکت ساخت و فروش مواد مخدر تاسیس کرده و خیلی هم دوست دارد اسم آن را همهجا جار بزند و خود را مدیر آن معرفی کند. تروور در بیابانی در شمال لسسانتوس زندگی میکند. محلی که حسابی با خصوصیات شخصیتیاش همخوانی دارد.
بدونشک شک جالبترین شخصیت بازی همین تروور است. او خیلی ترسناک, وحشی و دیوانه است و در انجام هرگونه کار خلافی هیچ ابایی ندارد. مردم را به راحتی و بدون دلیل میکشد. و باید گفت همین صفات هستند او را اینقدر جذاب کردهاند. اما نباید از هوش و توانایی او در انجام ماموریتها هم بگذریم. همین هوش در ترکیب با دیوانگی, شخصیتی ترسناک و در عین حال قابل اعتمادی را تحویل ما میدهد که کمک فراوانی به ماموریتهای گروه میکند.
ترور فیلیپس به عنوان راهانداز مایکل و فرانکلین هم عمل میکند. او چنان با تصمیمها و بددهانیهایش کفر دیگران را در میآورد که همواره با پیدا شدن سر و کلهی او باید منتظر رد و بدل شدن یک سری دیالوگهای با حال و با صدای بلند باشید! به طور کلی از کاراکتری برایتان میگویم که لحظه لحظهی همراهیتان را جالب و فراموشناشدنی میکند.
اکنون قصهی جیتیای 5 این سه کاراکتر, به علاوهی چندین و چند کاراکتر فرعی دیگر را با هم ترکیب میکند. هرکدام مشکلات و دغدغههای شخصی خود را دارند و از سویی دیگر باید به مشکلات گروه هم رسیدگی کنند. به دست گرفتن کنترل این سه و سر زدن به اتفاقاتی که در زندگیشان جریان دارد و بعد جر و بحث در مورد برنامههای کاریشان, آغاز شخصیتپردازی آنها و اوج کار نویسندگان و سازندگان در این زمینه است.
رابطهی مایکل و خانوادهاش, طرز فکر آنها در مورد مرد خانواده, مشکلاتی که خرده باندهای خلافکار برای فرانکلین و دوستاش “لامار” درست میکنند, جنبههای مثبت و آرامی که در رفتار فرانکلین به چشم میخورد و اشارهی تروور به کودکی دردناکی که گذرانده و درگیریاش با دیگر شرکتهای تولید مواد مخدر در شمال لسسانتوس, تنها گوشهای از جزییاتی است که در روند شخصیتپردازی کاراکترها به آنها توجه شده و آنها را هر چه بیشتر از قبل به شما نزدیک میکند.
رابطهی بین این سه شخصیت آنقدر زیبا و پرجزییات نوشته شده که تمام قدرت داستانسرایی بازی را باید مدیون آنها بدانیم. دیالوگهای زیبا و متناسب با خصوصیات شخصیتها یکی از خوبهای سناریوی جیتیای 5 است که نقش مهمی را در پرورش و باورپذیری آنها ایفا میکند. همین رد و بدل شدن دیالوگهایست که خندهدارترین و همچنین تاثیرگذارترین لحظات بازی را تحویل مخاطب میدهند.
راکاستار به خوبی داستان را گسترش میدهد. همهچیز از یک اتفاق احمقانه شروع میشود و طولی نمیکشد که بازی شخصیتها را به جاهایی میکشاند که فکرش را هم نمیکردید. وجود سه شخصیت اصلی فقط در حد یک تغییر واضح نسبت به نسخههای پیشین مجموعه عمل نمیکند, بلکه راکاستار اولین هدفاش درخصوص این تصمیم عالی را در روایت متفاوت بازی پیاده میکند.
اما در کنار این داستان هیجانانگیز و گسترده, از انتقادهایی که راکاستاریها در بطن آن کاشتهاند هم نمیتوان گذشت. انتقادهایی از جامعهی امریکا. جیتیای یعنی امریکا. راکاستار در لابهلای خط اصلی داستان و خرده داستانهای فرعی چنان دلانگیز رویا و آزادی امریکایی را زیر نقد و هجو خود میبرد که به باورپذیری, جذابکردن و زندن جلوه دادن دنیای بازی کمک فراوانی کرده و به جنبهی کمیک آن هم افزوده است. اصلا بهتر است بگویم هیچچیز از زبان تند و تیز نویسندگان در امان نبوده است. از دنیای آدمهای معروف و اتفاقات پیرامون آنها گرفته تا رسانهها و حتی ندایوظیفهی بیچاره! در دنیای جیتیای 5 بازیای به نامRighteous Slaughter 7 وجود دارد که چندین نسخهی آن بدون تغییر عرضه شدهاند و بسیاری همچون جیمی زندگی خود را وقف بازی کردن آن میکنند. فروشگاههای اسلحه فروشی با افتخار اعلام میکنند که آرپیجی به لیست محصولاتشان اضافه شده, جنایتکاری همچون تروور در دستگیری مهاجران غیرقانونی کمک میکند و خود را نجاتدهندهی آزادی و رویای آمریکای مینامد, تعریف معنی ترولهای اینترنتی جیمی به پدرش, شبکهی اجتماعی LifeInvader که همان فیسبوک خودمان است و به دزدی اطلاعات کاربران دست دارد و چندین چند نکتهی دیگر.
راکاستار به زیبایی و دقت از پتانسیل هنر بازی استفاده کرده تا دغدقهها, مشکلات و بحثهای روز جامعهی امریکا را با زبان هنر بازتاب دهد. جیتیای همواره نماد امریکا بوده و جیتیای 5 در انتقال مشکلات جامعهی آنها, شعارها و چیزهایی که هرروز جلوی چشم شهروندان امریکایی است, فوقالعادهتر از قبل عمل میکند. مطمئنا آنچه در لسسانتوس شاهد آن هستید خیلی با حقیقت فاصله دارد. اما راکاستار در قالب هنر و سرگرمی همین اتفاقات کوچک روز را بزرگ میکند, تا از بزرگشدن آنها در دنیای واقعی جلوگیری کند. این خیلی بهتر است تا با پوشاندن حقیقتها, دروغ تحویل مخاطب بدهیم. مسئلهای که خیلی از کشورها (بخوانید کشور خودمان!) به آن مشغول است.
هنریترین سرقت تاریخ
گیمپلی جیتیای5 هم تحت تاثیر سه شخصیتی شدن بازی قرار گرفته است. به شکلی که هرکدام از آنها ماموریتهای شخصی خود را دارند. ماموریتهایی که تنها توسط همان شخصیت به خصوص قابل انجام دادن هستند. این مسئله تنوع بینظیری به گیمپلیای که میشناختیم داده است و باعث شده تا گیمپلی رابطهی تنگاتنگی با روایت داستان داشته باشد. و همچنین راکاستار از این طریق توانسته جنبههای گوناگون دنیای جیتیای5 را از هم جدا کرده و هرکدام را برای آشکار شدن به یک نفر بسپارد.
برای مثال بیشتر ماموریتهای مایکل به مشکلات خانوادگی و گذشتهاش مربوط میشود, فرانکلین باید به نزدیکانش کمک کند و دوستاش را هم از گندهایی که زده بیرون بکشد, و در نهایت تمام دیوانهبازیها و کشت و کشتارها هم به تروور اختصاص دارد. با انجام این ماموریتهاست که خیلی ملموستر به دنیای درونی شخصیتها نزدیک میشوید. و آرام آرام شخصیتشان از طریق گیمپلی برایتان شکل میگیرد.
این در حالی است که برای اولینبار هر شخصیت قدرت ویژهای هم دارد. فرانکلین میتواند در هنگام زانندگی زمان را آهسته کند و به راحتی از بین ماشینها لایی بکشد, مایکل این توانایی را دارد تا همانند مکسپین زمان را در حین تیراندازی آهسته کند. و ضربات تروور هم با وارد شدن یه حالت ویژهاش دو برابر قویتر میشود و ضرباتی هم که دریافت میکند, اثر کمتری بر او میگذارند. البته شخصیتها از نوارهای مهارت هم بهره میبرند. مهارتهایی که شامل رانندگی, تیراندازی, قدرت بدنی, خلبانی و… میشود. برای مثال در آغاز بازی مایکل آنقدر در دوران بازنشتگیاش ورزش کرده که نوار نیروی جسمانیاش بیشتر از بقیه است. از طرفی دیگر, مهارت رانندگی فرانکلین بهتر از دو تای دیگر است. یا اینکه تروور در زمینهی خلبانی و تیراندازی بهتر از مایکل و فرانکلین عمل میکند. همین مسئله سبب شده تا برای هم سطح کردن مهارتهای کاراکترها, آنها را به انجام فعالیتی که در آن ضعیف هستند, وا دارید. در این هنگام است که برای انجام فعالیتهای فرعی بازی هم دلیل خوبی خواهید داشت.
و اما در مورد مراحل, ماموریتها, تنوع و طراحی آنها باید بگویم که جیتیای5 شگفتانگیز است. هنوز چندساعتی از بازیکردنام نگذشته بود که طعم چیزی قدیمی را در لسسانتوس حس کردم. طعم تنوع ماموریتهای “بتمن: شهر آرکام”; در شهر آرکام وقتی بتمن را بر روی یک گروگویل مینشاندم و قصد تصمیمگیری برای پیشروی در بازی را داشتم, سازندگان چندین و چند مقصد برایم ترتیب داده بودند; میتوانستم بروم سراغ ماموریتهای اصلی, میتوانستم برای حل 400 معمای ریدلر تلاش کنم, میتونستم زندانیای که آن پایین کتک میخورد را نجات دهم, میتوانستم جواب تلفن ساز دیوانه را بدهم, میتوانستم ماموریتهای تمرینی بتمن را کامل کنم و…
چنین تنوع مراحل سرسامآوری در جیتیای5 به مرز وحشتناکی رسیده است. فعالیتهایی که در جیتیای5 میتوانید انجام دهید تمامی ندارد. از دزدیدن اموال ستارگان سینما و تلوزیون گرفته تا ترور کسانی که به گونهای شهر را به فساد میکشند, شنا, مسابقهی دو, دوچرخهسواری, چتربازی, کوهنوردی, مسابقات رانندگی در خیابان, جادههای خاکی یا دریا, موتورسواری, آموزش خلبانی, غواصی, شکار, گلف, دارت, تنیس, یوگا و برطرف کردن مشکلاتی که برای املاکی که خریدهاید, پیش میآید. حالا به اینها, ماموریتهای شخصی هرکدام از کاراکترها, ماموریتهای اصلی و چندین فعالیت دیگر را هم اضافه کنید, تا به تصور کوچکی از گیمپلی بزرگ جیتیای5 برسید.
راکاستار چنان زیبا قدرت تصمیمگیری را به شما میدهد که حد ندارد. تمام این فعالیتها به خوبی در سراسر دنیای بازی پراکنده شدهاند تا شما را برای انجام هرکدام به گوشه گوشهی نقشهی بازی بفرستد. آخرین باری که چنین آزادی عملی را تجربه کردم بتمن: شهر آرکام بود و فکر نمیکنم که حالا حالاها بازی دیگری بتواند جای جیتیای5 را در این زمینه بگیرد.
اما با تمام اینها, هرچه از لذت انجام ماموریتهای فرعی و فعالیتهای گوناگون بازی بگوییم, هیچ چیز نمیتواند جای ماموریتهای سرقت جیتیای5 را بگیرد. اوج طراحی مرحله, روایت سینمایی, حفظ ریتم, خلق تنش, لذت و هیجان را باید در مراحل سرقت جستجو کنید.
بزرگترین و جذابترین لحظات بازی در همین مراحل رقم میخورد; سرقتهایی که توسط “لستر” یکی از دوستهای قدیمی مایکل و تروور برنامهریزی میشود و وظیفهی مایکل, فرانکلین, تروور و دیگران اجرای بینقص آنهاست. جالب است بدانید که راکاستار در این مراحل که به نوعی امضای جیتیای5 هستند هم به شما قدرت تصمیمگیری میدهد.
جادوی جذابیت این مراحل به طراحی زیبا و روایت سینمایی آنها بازمیگردد. همهچیز آرام آرام شکل میگیرد. گروه به طور ناگهانی به یک محل تصادفی دستبرد نمیزند. بلکه همانند حرفهایها تمام جوانب کار را مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. راکاستار با چنین فرمولی تنش و هیجان نهایی را پله پله میآفریند و به اوج میرساند.
برای مثال در یکی از سرقتهای اوایل بازی, یک جواهرفروشی انتخاب میشود. شما باید به طریقی محل را مورد بررسی قرار داده و ضعفهای آن را به گوش مغز متفکر گروه, “لستر” برسانید. اکنون او با بررسی موقعیت دو انتخاب در مقابل شما قرار میدهد; (1) میتوانید با بیهوش کردن افراد داخل جواهرفروشی, بیسر و صدا وارد عمل شوید(2) میتوانید به صورت ناگهانی وارد شوید و خطر به صدا در آمدن آژیر را به جان بخرید.
پس از انتخاب یکی از این پیشرویها, باید به فکر فراهم کردن لوازم کار هم باشید. مراحل سرقت به این شکل و شمایل به چندین بخش تقسیم میشوند. بدست آوردن وسایل مورد نیاز, پیدا کردن مکان مناسبی برای قرار دادن اتومبیلهای فرار, استخدام افراد مختلف در حوزههای کاری گوناگون و… .
تمام اینها هیجان لذتبخش حرکت نهایی گروه را به آهستگی میسازد تا در نهایت از شدت هیجان ذوقمرگ شوید! هرچه فراهم کردن جوانب سرقت آهسته و بدون اکشن پیش میرود, لحظهی اجرای آن و مخصوصا برنامهی فرار آنقدر اکشن و آنچارتدی است که عوض همهی آن مقدمهچینیها در آید.
یکی دیگر از عناصری که به ماموریتهای اصلی جیتیای5 طعم دیگری داده به سوییچ بین کاراکترها مربوط میشود. از این طریق تنوعی که در مراحل بازی موج میزند, دو برابر شده است. بازیکننده ممکن است در یک مرحله در قالب مایکل از راه پشتبام وارد یک اتاق شود و فردی را گروگان بگیرد, از طریق فرانکلین با اسحلهی تکتیرانداز مایکل را پوشش دهد و در نهایت, با به دست گرفتن کنترل تروور در هلیکوپتر, مایکل و گروگانش را فراری دهد. یا در جایی دیگر بازیکننده در قالب مایکل هواپیمایی را هدف قرار میدهد و بعد باید با کنترل تروور هواپیمای در حال سقوط را تعقیب کند.
از این مثالهای فوقالعاده به اندازهی کافی در جیتیای5 یافت میشود. شما در قالب این سه کاراکتر و از دیدهای مختلف تمام جوانب و اتفاقات هر ماموریت را بر عهده دارید. این نوآوری چیزی است که طراحی مراحل جیتیای5 را در اوج قرار میدهد و آن را از تمام محیط-بازهای دیگر متفاوت میکند.
تمام اینها در حالی است که اگر آن ساختار سوییچ بین کاراکترها را هم کنار بگذاریم, باز چیزی از جذابیتها و منحصربهفرد بودن مراحل کم نمیشود. از هدایت یک هواپیمای کوچک به داخل یک هواپیمای باربری بزرگ در اوج آسمان گرفته تا غواصی در اعماق اقیانوس برای نفوذ به یک لابراتور مخفی و تحت نظارت.
ناگفته نماند که سوییچ بین کاراکترها تنها به جریان ماموریتها خلاصه نشده. به طوری که شما قادر هستید در هر زمان و مکان بین فرانکلین, مایکل و تروور تغییر دید دهید. با تغییر شخصیت, دوربین طی یک نمای ماهوارهای از شخصیت تحت کنترلتان دور میشود و بر روی لوکیشن کاراکتر جدید زوم میکند. در این هنگام کاراکتر جدید ممکن است در حال انجام هر کاری باشد. بعضی اوقات کنترل تروور را در حال فرار از دست پلیسها به دست میگیرد, شاید وقتی در قالب مایکل فرو میروید, او را در حال تماشای تلوزیون بیابید. یا ممکن است در هنگام دعوای فرانکلین با افراد ناشناسی به او بربخورید. این اتفاقات تصادفی با شخصیت کاراکترها همخوانی دارد و به هرچه زنده و پویا جلوه دادن دنیای لسسانتوس هم کمک فراوانی میکند.
به دور از تمام ماموریتهای از پیش تعیین شده بازی, نباید یادمان برود که با عنوانی به نام جیتیای طرف هستیم. جایی که خودمان هم میتوانیم جنایتهای مسخرهی خود را طراحی و اجرا کنیم. شاید دلتان بخواهد چندین اتومبیل را وسط بزرگراه قرار دهید, نواری از بنزین از آنها تا جایی امن بکشید و با یک گلوله شاهد انفجاری حماسی باشید! میتوانید با هواپیماها هزاران ژانگولر اجرا کنید, یا اینکه بر پشتبام آسمانخراشهای شهر چتربازی کنید, میتوانید یک پمپ بنزین را به آسمان بفرسید یا آرپیجی به دست بگیرید و به ستارههای خود بیافزاید. و بعد سوار بر ماشین شخصی سازی شدهتان با پلیسهای سمج بازی دست و پنجه نرم کنید. مطمئنم که شما در این زمینه خیلی خلاقتر از من عمل میکنید!
از طراحی تکاندهنده و نفسگیر لسسانتوس هم به هیچوجه نمیتوان گذشت. همهچیز در طراحی منطقهی شهر لسسانتوس در خدمت انتقال حس بودن در لسآنجلس است. و جیتیای5 به زیبایی این حس را به شما منتقل میکند. از بازسازی مکانهای دیدنی و واقعی گرفته تا توجه به جزییاتی همچون نحوهی صحبت و پوشش مردم در پایین و بالای شهر. آفتاب ظهرهای داغ لسسانتوس که بر روی امواج اقیانوس و شنهای نرم میتابد, شبهای نورانی و پر زرق وبرق با آسمانخراشهایی که در مرکز شهر حودنمایی میکنند و عمارتهایی که در بالای شهر فخر میفروشند. راکاستار به طور دقیق لسآنجلس را در لسسانتوس بازسازی نکرده اما حس زندگی و روح آن را به شما که شاید تنها از آن شنیده باشید هم انتقال میدهد.
البته همهچیز به شهر لسسانتوس خلاصه نشده و 2 سوم دنیای وسیع جیتیای5 در اختیار منطقهی Blaine County است. بیابانهای خشک با کاکتوسهایی بزرگ, مناطق روستایی کم جمعیت, شهرهای توریستی و گرمسیر, جنگلهای وحشی و کوهستانهای تند و تیز از جمله مناطقی هستند که در Blaine County یافت میشوند. و در حقیقت از روی مناطق جنوبی کالیفرنیا الگوبرداری شدهاند. Blaine County نسخهی مدرن دنیای “سرخپوست مرده: رستگاری” است. رشته کوههایی که از کیلومترها قابل تشخیص هستند, پرتگاهها, دریاچهها, پلها و توربینهای تولید برقی که در کنار هم قرار گرفتهاند, همه و همه شما را برای جستجو, گشتوگذار و پردهبردازی از دنیای بازی دعوت میکنند.
جیتیای5 با ارائهی بیش از 30 ساعت گیمپلی در بخش داستانی و دهها ساعت دیگر که از طریق ماموریتها و فعالیتهای فرعی به آن اضافه میشود, علاوهبر اینکه در زمینهی کمیت و کیفیت بینظیر است, در زمینهی وسعت و طراحی نقشه هم کاری کرده تا مدتها از راکاستار به خاطر این دستاورد و هنر به نیکی یاد کنند.
خشمگینترین دنیا
هرچه از گرافیک جیتیای5 میخواهید را پیشتر گفتم. راکاستار با در نظر گرفتن وسعت بالای نقشه و سختافزار پیر کنسولهای نسل حاضر, با کمک موتورپایهی قدرتمند RAGE کار بزرگی را در به تصویر کشیدن چنین دنیای پرجزییات, زیبا و بیمانندی کرده است.
بدونشک اولین چیزی که دهانتان را در تحسین گرافیک تکنیکی و صد البته هنری جیتیای5 باز میکند به کیفیت و جزییات به کار رفته در نماهای دوردست و تمام ناشدنی بازی برمیگردد. چشماندازهای بیادماندنی, بیبدیل, رویایی و به شدت زیبای جیتیای5 کاری میکنند تا بعضی اوقات مهت تماشای درگیری خورشید و اقیانوس در غروب لسسانتوس شوید. چشماندازهای جیتیای5 آنقدر فوقالعاده هستند که مطمئنا کشف نماهای گوناگون در محیطها و زمانهای مختلف به یکی از مهمترین ماموریتهایتان بدل میشود.
برای درک قدرت گرافیک جیتیای5 باید سوار یک هواپیما شوید تا آنجا که میتوانید اوج بگیرید و از آنجا دنیای بازی را نظاره کنید یا در هنگام بارش باران و در حالی که افکتهای رعد و برق آسمان را میشکافند, دل به جادههای شمال لسسانتوس بدهید و در حال و هوای گرفته اما زیبای بازی غرق شوید. تنها تجربهی بازی میتواند حس واقعی پشت این جملات را بیان کند. با توجه به اینها مسلم است که حرف زدن در مورد افت کیفیت بافتها و آهنگ فریم در بعضی از لحظات بازی بیمورد و کاملا سطحینگرانه است.
مگر میشود صحبت در مورد جیتیای باشد و اشارهای به ایستگاههای رادیویی دنیای بازی نکرد. جیتیای5 هم شامل تعداد زیادی آهنگ از ژانرها, دورهها و در حس و حالهای متفاوت است. تنوع آهنگهایی که از طریق رادیو پخش میشوند واقعا عالی است. و جالبتر اینکه بازی در موقعیتهای مختلف چنان درست آهنگی متناسب را پخش میکند که قدرت تغییر آن را از شما میگیرد. ممکن است در حین فرار از دست پلیسها ریتم تند یک موسیقی راک با تنش موجود همخوانی داشته باشد یا در وسط بیابانهای شمال لسسانتوس و زیر نور مهتاب یک قطعهی اسپانیایی حال و هوایتان را کامل کند.
این در حالی است که برخلاف گذشته, راکاستار یک سری قطعات ارجینال هم برای جیتیای5 در نظر گرفته است. این باعث شده تا بخش موسیقی تا پایان بازی به هیچوجه تکراری جلوه نکند. مخصوصا در هنگام ماموریتها که خبری از رادیو نیست, موسیقی متن جذاب بازی به زیبایی به تنش و حس سینمایی رویدادها میافزاید.
بیتردید یکی از جنبههای هنری و عنصری که روایت داستان گسترده و شخصیتپردازی جیتیای5 را به این سطح از کیفیت رسانده به صداپیشگی بسیار بسیار بینقص و زندهی بازی برمیگردد. از صداپیشگان مایکل, فرانکلین و تروور گرفته تا تمامی شخصیتهای فرعی به بهترین شکل ممکن حس و حال شخصیتها را چاشنی صدا و استعداد خود میکنند. این مسئله لذت شنیدن دیالوگهای طولانی و زیبای جیتیای5 را دوچندان کرده است. تنها کافی است سکانس جر و بحث مایکل و همسرش در مطلب روانپزشک, ادبیات خیابانی فرانکلین و دوستانش و فریادهای تروور در ادعای دیالوگهایش را به یاد بیاورید تا راکاستار را در این زمینه هم تحسین کنید.
هنرمندان راکاستار با جیتیای5 پروندهی نسل هفتم را میبندند و نگاه بلند و بالایی هم به آیندهی صنعت بازی میاندازند. جیتیای5 داستان دنیایی به ظاهر زیبا و مردمی را روایت میکند که بدی با روح آنها گره خورده و از خشونت, هرج و مرج و بیرحمی لذت میبرند. داستان سیاه شهر لسسانتوس که خوبی در آن مرده, و ارجاعات فرهنگی, زندگی روزمره و جامعهشناسی این قصهی مرگ و دلهره را پر مغز کرده است.
راکاستار به شدت گیمپلی آشنای مجموعه را در جیتیای5 نسبت به نسخهی چهارم با کیفیتتر و ترسناکتر ساخته و سبک بازیهای محیط-بار را هم با ایدههای نو و پیادهسازی درست آنها در ساختار مراحل به لرزه میاندازد.
تمام اینها کاری میکنند تا در سفرتان به لسسانتوس گذشت زمان را متوجه نشوید و تنها نیازهای ضروری زندگی شما را از پای بازی بلند کند! جیتیای5 بازی جزییات است. توجهی وسواسگونه و سرسامآور به جزییات زندهترین دنیایی که تاکنون قدم در آن گذاشتهاید را تحویلتان میدهد. جیتیای5 همانقدر که نقطهی تکامل عناوین راکاستار در این نسل است, به همان اندازه مقدمهایست بر چیزهایی که در آینده از این استودیو و رسانهی بازی فاش خواهد شد.
Uncharted 4: A Thief’s End معرفی شد+تریلر
در پایان کنفرانس سونی که با خبرهای زیادی همراه بود، یک تریلر سینماتیک از بازی تازه اسمدار شدهی ناتیداگ به نمایش درآمد و هیچ جزئیات دیگری اعلام نشد. اما به نظر میرسد به زودی خبرهای بیشتری در این مورد بشنویم. این بازی که سرزمین ناشناخته: پایان کار یک دزد نام گرفته، در سال ۲۰۱۵ عرضه خواهد شد.
نام بازی | حجم | کیفیت | مدت زمان | دانلود |
Uncharted 4 A Thief’s End – E3 Teaser | 28 مگابایت | ۷۲۰p | 2 دقیقه و ۲۴ ثانیه | دانلود |
Uncharted 4 A Thief’s End – E3 Teaser | 13 مگابایت | ۴۸۰p | 2 دقیقه و ۲۴ ثانیه | دانلود |
وبسایت gameinformer به سراغ بازی سازان نسل هفتم رفته و به انتخاب آن ها ۵ بازی برتر نسل هفتم را انتخاب کرده در بین این انتخاب ها عناوین عجیبی مانند Xenoblade به چشم می خورد که جایگاه اولی برای آن دور از انتظار بود و نکته جالب دیگر،تمایل بازی سازان کمپانی سونی به انتخاب بازی ها مولتی پلتفرم برای جایگاه اولی، قابل توجه است.